پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی


آفرین باد بر چو تو مخدوم    ای نکوسیرت خجسته رسوم
ای بصورت فرود دور فلک    وی بمعنی ورای سیر نجوم
دخل مدح تو از خواص و عوام    خرج جود تو بر خصوص و عموم
خلق نادیده در جبلت تو    هیچ سیرت که آن بود مذموم
راست استاد کار آن دیوان    که دهند آفتاب را مرسوم
همتت پشت دست زدکان را    زر شد از مهر خاتمت مختوم
گر نبودی ز عشق نقش نگینت    ز انگبین کی کناره کردی موم
تا قدم در وجود ننهادی    معنی مکرمت نشد مفهوم
ای عجب لا اله الا الله    این چه خاصیت است و این چه قدوم
پاک برداشتی به قوت جود    از جهان رسم روزی مقسوم
دست فرسود جود تو شده گیر    حشو گردون دون و عالم لوم
پیش دست و دلت چهل سالست    کابر و دریا معاتب‌اند و ملوم
تو شناسی دقیقهای سخا    ذوق داند لطیفهای طعوم
بخششت گاه نیستی پیشی است    صفر پیشی دهد بلی به رقوم
ای سپهرت ز بندگان مطیع    وی جهانت ز خادمان خدوم
گر حسودت بسی است باکی نیست    حمله‌ی باز بین و حیله‌ی بوم
خصم را در ازاء قدرت تو    شک مکن حرفها بود موهوم
لیک چونان که دفع بوی پیاز    در موازات قهر باد سموم
آمدم با حدیث خویش و مباد    کز هزارت یکی شود معلوم
به خدایی که قایمست به ذات    نه چو ما بلکه قایمی قیوم
که مرا در فراق خدمت تو    جان ز غم مظلم است و تن مظلوم
باز مرحوم روزگار شدم    تا که از خدمتت شدم محروم
هرکه محروم شد ز خدمت تو    روزگارش چنین کند مرحوم
ظلم کردم ز جهل بر تن خویش    پدرم هم جهول بود و ظلوم
ای دریغا که جز سخن بنماند    زان همه کارها یکی منظوم
هین که معلومم از جهان جانیست    وان چو معلوم صوفیان شده شوم
باز خر زین غمم چه می‌گویم    حاش للسامعین چه غم که غموم
گرچه در فوج بندگانت نیم    جز بدین بندگی نیم موسوم
فرق این است کز خراسانم    باری از هند بودمی وز روم
تا بود در قرینه پشتاپشت    با قضای فلک قضای سدوم
جانت باد از قضای بد محفوظ    مجلست از قرین بد معصوم
گل عز تو بر درخت بقا    روز و شب تازه و فنا مزکوم
شاخ عمر تو در بهار وجود    سال و مه سبز و مهرگان معدوم


همچنین مشاهده کنید