سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

مدح ابوالمفاخر امیر فخرالدین میرآب مرو معروف به آبی


ای قبله‌ی کوی خاکی و آبی    وی فخر همه قبیله‌ی آبی
ای یافته هرچه جسته از گیتی    جز مثل که این یکی نمی‌یابی
اجرام ز رشک پایه‌ی قدرت    پوشیده لباسهای سیمابی
عدل تو ز روی خاصیت کرده    با آتش فتنه سالها آبی
بر چرخ ز بهر اختیاراتت    خورشید همی کند سطر لابی
کرده صف اختران گردون را    درگاه تواند سال محرابی
دارالضربی است کرد و گفت تو    ایمن شده از مجال قلابی
چون خاک به گاه خشم بشکیبی    چون باد به وقت عفو بشتابی
درگاه تو باب اعظم عدلست    مهدی شده نامزد به بوابی
ز آسیب تو از فلک فرو ریزند    انجم چو کبوتران مضرابی
از کار عدوت چون روان گردد    تعلیم توان ستد رسن تابی
از سیم مخالفت سخا ناید    نشنیدستی ز سیم اعرابی
تاریخ تفاخرست تشریفت    هم اسلافی مرا هم اعقابی
زوداکه به دلوشان فرو دادست    این گنبد زود گرد دولابی
ای چشم نیازیان ز جود تو    چون بخت مخالفت به خوش خوابی
گفتم که به شکر آن پدید آیم    رخ کرده جلالت تو عنابی
گفتا ز گرانی رکاب من    زودا که عنان به عجز برتابی
فتح‌البابی بکردم آخر هم    با آنکه تو از ورای این بابی
تا هست ز شصت دور در سرعت    ایام چو تیرهای پرتابی
خصم تو و دور چرخ او بادا    طینت قصبی و طبع مهتابی
چون دانه‌ی نار اشک بدخواهت    وز غصه رخش چو چهره‌ی آبی
اسباب بقات ساخته گردون    در جمله نه صنعتی نه اسبابی


همچنین مشاهده کنید