جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید


ای زتو بنهاده کلاه منی    هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت    جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت    نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان    عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست    آتش آز بنی‌آدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت    نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلخ‌تر    صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو    پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد    کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال    وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کرده‌ام    پی سپری می‌شوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود    پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت    قافیت اول یعنی که برد


همچنین مشاهده کنید