جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد


صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد    دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم    که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد
فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن    که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم    ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه    کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود    اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد    به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد
عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه    ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد


همچنین مشاهده کنید