جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد


گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد    بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم    شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان    بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل    که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل    چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم    که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود    شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور    بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر    در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد


همچنین مشاهده کنید