جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت


بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت    کاندر شباب قد من زار خم گرفت
بی‌طاق ابروی تو که طاق است در جهان    چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت
تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار    آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
راه حریم کوی تو بر من رقیب بست    ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری    شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت
در ملک جان زدند منادی که الرحیل    سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت
می‌خواستم به دوست نویسم حدیث شوق    آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت
عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست    امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت
ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند    بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت


همچنین مشاهده کنید