چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست


گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست    به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب    دی که در بزم میان من و اغیار نشست
غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند    لله‌الحمد که این فتنه به یک بار نشست
سایه پرورد بلا می‌شوم آخر کامروز    بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست
هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم    سوخت چندان که به روز من بیمار نشست
پشت امید به دیوار وفای تو که داد    که نه در کوچه‌ی غم روی به دیوار نشست
محتشم آن کف پا از مژه‌ات یافت خراش    گل بی‌خار شد آزرده چو با خار نشست


همچنین مشاهده کنید