جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی


پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی    که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی    که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم    که دگر نماند ما را سر توبه‌ی ریایی
می صاف اگر نباشد، به من آر درد تیره    که ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی
کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم    قدح شراب پر کن، به من آر، چند پایی؟
نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیی    منم و حریف و کنجی و نوای بی‌نوایی
نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می    که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی
تو مرا شراب در ده، که ز زهد تو به کردم    ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی
ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی    که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی
چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟    چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم    چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی
چو شکست توبه‌ی من، مشکن تو عهد، باری    به من شکسته دل گو که: چگونه‌ای؟ کجایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند    که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟
در دیر می‌زدم من، ز درون صدا بر آمد    که: درآی، ای عراقی، که تو خود حریف مایی


همچنین مشاهده کنید