مرحبا! مرحبا! محبت دوست |
|
کز درون آمدی، نه از راه پوست |
دلم از چز تو خانه خالی کرد |
|
با تو سودای لاابالی کرد |
تا غمت ساکن دل من شد |
|
از چراغ تو خانه روشن شد |
ما گرفتار دام عشق توایم |
|
همه سرمست جام عشق توایم |
ای که حسن رخت دل افروز است |
|
شب ما با خیال تو روز است |
حسنت از روضهی جنان خوشتر |
|
یادت از هرچه در جهان خوشتر |
هر که در صورت تو حیران نیست |
|
صورتش هست، لیکنش جان نیست |
من چو در عارض تو حیرانم |
|
لوح محفوظ عشق میخوانم |
دیدهای کان جمال دیده بود |
|
مهر رویت به جان خریده بود |
با خود، از بیخودی، تو را بینم |
|
گر تو با من نهای چرا بینم؟ |
چون نظر بر رخ تو میفگنم |
|
میبرد از دیار جان و تنم |
به کسی گفتن این نمییارم: |
|
که تو را نیک دوست میدارم |
|