پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

مثنوی


جز حدیث تو من نمی‌دانم    خامشی از سخن نمی‌دانم
در کمند غم تو پا بستم    وز می اشتیاق تو مستم
دیده‌ی ما، اگر چه بی‌نور است    لیک نزدیک بین هر دور است
ساکن است او، مگر تو بشتابی    در نیابد، مگر تو دریابی
گرچه ما خود نه مرد عشق توایم    لیک جویان درد عشق توایم
طالبان را ره طلب بگشای    راه مقصود را به ما بنمای
دل و دنیای خویش در کویت    همه دادم به دیدن رویت
یارب، این دولتم میسر باد    که به دیدار دوست گردم شاد


همچنین مشاهده کنید