پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

سال در ماهیت فکرت


نخست از فکر خویشم در تحیر    چه چیز است آن که خوانندش تفکر
چه بود آغاز فکرت را نشانی    سرانجام تفکر را چه خوانی
جواب:
مرا گفتی بگو چبود تفکر    کز این معنی بماندم در تحیر
تفکر رفتن از باطل سوی حق    به جزو اندر بدیدن کل مطلق
حکیمان کاندر این کردند تصنیف    چنین گفتند در هنگام تعریف
که چون حاصل شود در دل تصور    نخستین نام وی باشد تذکر
وز او چون بگذری هنگام فکرت    بود نام وی اندر عرف عبرت
تصور کان بود بهر تدبر    به نزد اهل عقل آمد تفکر
ز ترتیب تصورهای معلوم    شود تصدیق نامفهوم مفهوم
مقدم چون پدر تالی چو مادر    نتیجه هست فرزند، ای برادر
ولی ترتیب مذکور از چه و چون    بود محتاج استعمال قانون
دگرباره در آن گر نیست تایید    هر آیینه که باشد محض تقلید
ره دور و دراز است آن رها کن    چو موسی یک زمان ترک عصا کن
درآ در وادی ایمن زمانی    شنو «انی انا الله» بی‌گمانی
محقق را که وحدت در شهود است    نخستین نظره بر نور وجود است
دلی کز معرفت نور و صفا دید    ز هر چیزی که دید اول خدا دید
بود فکر نکو را شرط تجرید    پس آنگه لمعه‌ای از برق تایید
هر آنکس را که ایزد راه ننمود    ز استعمال منطق هیچ نگشود
حکیم فلسفی چون هست حیران    نمی‌بیند ز اشیا غیر امکان
از امکان می‌کند اثبات واجب    از این حیران شد اندر ذات واجب
گهی از دور دارد سیر معکوس    گهی اندر تسلسل گشته محبوس
چو عقلش کرد در هستی توغل    فرو پیچید پایش در تسلسل
ظهور جمله‌ی اشیا به ضد است    ولی حق را نه مانند و نه ند است
چو نبود ذات حق را ضد و همتا    ندانم تا چگونه دانی او را
ندارد ممکن از واجب نمونه    چگونه دانیش آخر چگونه؟
زهی نادان که او خورشید تابان    به نور شمع جوید در بیابان
تمثيل:
اگر خورشيد بر يکحال بودى    شعاع او بيک منوال بودي
ندانستى کسى کاين پرتو اوست    نبودى هيچ فرق از مغز تا پوست
جهان جمله فروغ نور حق‌دان    حق اندر وى ز پيدائيست پنهان
چه نور حق ندارد نقل و تحويل    نيايد اندر او تغيير و تبديل
تو پندارى جهان خود هست دايم    بذات خويشتن پيوسته قايم
کسى کو عقل دورانديش دارد    بسى سرگشتگى در پيش دارد
ز دورانديشى عقل فضولى    يکى شد فلسفى ديگر حلولي
خرد را نيست تاب نور آنروى    برو از بهر او چشم دگر جوي
دو چشم فلسفى چون بود احول    ز وحدت ديدن حق شد معطل
ز نابينائى آمد راه تشبيه    ز يک چشمى است ادراکات تنزيه
تناسخ ز آنسبب کفر است و باطل    که آن از تنگ‌چشمى گشت حاصل
چو اکمه بي‌نصيب از هر کمالست    کسى کو را طريق اعتزال است
کلامى کو ندارد ذوق توحيد    بتاريکى در است از غيم تقليد
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر    که از ظاهر نبيند جز مظاهر
از او هرچه بگفتند از کم و بيش    نشانى داده‌‌اند از ديده خويش
منزه ذاتش از چند و چه و چون    تعالى شأنه عما يقولون


همچنین مشاهده کنید