جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سال از ماهیت نطق و بیان


چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد
ز قعر او چه گوهر حاصل آمد
جواب:
یکی دریاست هستی نطق ساحل    صدف حرف و جواهر دانش دل
به هر موجی هزاران در شهوار    برون ریزد ز نص و نقل و اخبار
هزاران موجب خیزد هر دم از وی    نگردد قطره‌ای هرگز کم از وی
وجود علم از آن دریای ژرف است    غلاف در او از صوت و حرف است
معانی چون کند اینجا تنزل    ضرورت باشد آن را از تمثل
تمثيل:
شنیدم من که اندر ماه نیسان    صدف بالا رود از قعر عمان
ز شیب قعر بحر آید برافراز    به روی بحر بنشیند دهن باز
بخاری مرتفع گردد ز دریا    فرو بارد به امر حق تعالی
چکد اندر دهانش قطره‌ای چند    شود بسته دهان او به صد بند
رود با قعر دریا با دلی پر    شود آن قطره‌ی باران یکی در
به قعر اندر رود غواص دریا    از آن آرد برون للی لالا
تن تو ساحل و هستی چو دریاست    بخارش فیض و باران علم اسماست
خرد غواص آن بحر عظیم است    که او را صد جواهر در گلیم است
دل آمد علم را مانند یک ظرف    صدف با علم دل صوت است با حرف
نفس گردد روان چون برق لامع    رسد زو حرفها با گوش سامع
صدف بشکن برون کن در شهوار    بیفکن پوست مغز نغز بردار
لغت با اشتقاق و نحو با صرف    همی‌گردد همه پیرامن حرف
هر آن کو جمله عمر خود در این کرد    به هرزه صرف عمر نازنین کرد
ز جوزش قشر سبز افتاد در دست    نیابد مغز هر کو پوست نشکست
بلی بی پوست ناپخته است هر مغز    ز علم ظاهر آمد علم دین نغز
ز من جان برادر پند بنیوش    به جان و دل برو در علم دین کوش
که عالم در دو عالم سروری یافت    اگر کهتر بد از وی مهتری یافت
عمل کان از سر احوال باشد    بسی بهتر ز علم قال باشد
ولی کاری که از آب و گل آید    نه چون علم است کان کار از دل آید
میان جسم و جان بنگر چه فرق است    که این را غرب گیری آن چو شرق است
از اینجا باز دان احوال و اعمال    به نسبت با علوم قال با حال
نه علم است آنکه دارد میل دنیی    که صورت دارد اما نیست معنی
نگردد علم هرگز جمع با آز    ملک خواهی سگ از خود دور انداز
علوم دین ز اخلاق فرشته است    نباشد در دلی کو سگ سرشت است
حدیث مصطفی آخر همین است    نکو بشنو که البته چنین است
درون خانه‌ای چون هست صورت    فرشته ناید اندر وی ضرورت
برو بزدای روی تخته‌ی دل    که تا سازد ملک پیش تو منزل
از او تحصیل کن علم وراثت    ز بهر آخرت می‌کن حراثت
کتاب حق بخوان از نفس و آفاق    مزین شو به اصل جمله اخلاق
قاعده:
اصول خلق نیک آمد عدالت    پس از وی حکمت وعفت شجاعت
حکیمی راست گفتار است و کردار    کسی کو متصف گردد بدین چار
به حکمت باشدش جان و دل آگه    نه گربز باشد و نه نیز ابله
به عفت شهوت خود کرده مستور    شره همچون خمود از وی شده دور
شجاع و صافی از ذل و تکبر    مبرا ذاتش از جبن و تهور
عدالت چون شعار ذات او شد    ندارد ظلم از آن خلقش نکو شد
همه اخلاق نیکو در میانه است    که از افراط و تفریطش کرانه است
میانه چون صراط مستقیم است    ز هر دو جانبش قعر جحیم است
به باریکی و تیزی موی و شمشیر    نه روی گشتن و بودن بر او دیر
عدالت چون یکی دارد ز اضداد    همی هفت آمد این اضداد ز اعداد
به زیر هر عدد سری نهفت است    از آن درهای دوزخ نیز هفت است
چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا    بهشت آمد همیشه عدل را جا
جزای عدل، نور و رحمت آمد    سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد
ظهور نیکویی در اعتدال است    عدالت جسم را اقصی کمال است
مرکب چون شود مانند یک چیز    ز اجزا دور گردد فعل و تمییز
بسیط الذات را مانند گردد    میان این و آن پیوند گردد
نه پیوندی که از ترکیب اجزاست    که روح از وصف جسمیت مبراست
چو آب و گل شود یکباره صافی    رسد از حق بدو روح اضافی
چو یابد تسویت اجزای ارکان    در او گیرد فروغ عالم جان
شعاع جان سوی تن وقت تعدیل    چو خورشید و زمین آمد به تمثیل
تمثيل:
اگرچه خور به چرخ چارمین است    شعاعش نور و تدبیر زمین است
طبیعت های عنصر نزد خور نیست    کواکب گرم و سرد و خشک و تر نیست
عناصر جمله از وی گرم و سرد است    سپید و سرخ و سبز و آل و زرد است
بود حکمش روان چون شاه عادل    که نه خارج توان گفتن نه داخل
چو از تعدیل شد ارکان موافق    ز حسنش نفس گویا گشت عاشق
نکاح معنوی افتاد در دین    جهان را نفس کلی داد کابین
از ایشان می پدید آمد فصاحت    علوم و نطق و اخلاق و صباحت
ملاحت از جهان بی‌مثالی    درآمد همچو رند لاابالی
به شهرستان نیکویی علم زد    همه ترتیب عالم را به هم زد
گهی بر رخش حسن او شهسوار است    گهی با نطق تیغ آبدار است
چو در شخص است خوانندش ملاحت    چو در لفظ است گویندش بلاغت
ولی و شاه و درویش و توانگر    همه در تحت حکم او مسخر
درون حسن روی نیکوان چیست    نه آن حسن است تنها گویی آن چیست
جز از حق می‌نیاید دلربایی    که شرکت نیست کس را در خدایی
کجا شهوت دل مردم رباید    که حق گه گه ز باطل می‌نماید
مثر حق شناس اندر همه جای    ز حد خویشتن بیرون منه پای
حق اندر کسوت حق بین و حق دان    حق اندر باطل آمد کار شیطان


همچنین مشاهده کنید