پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات (۲)


یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم    چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم    امروز نشانه‌ی غمان کرد دلم
٭٭٭
چون جشه فشانی، ای پسر، در کویم    خاک قدمت چو مشک در دیده زنم
٭٭٭
در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم    پروین ز سرشک دیده بر جامه نهم
بر پاسخ تو چو دست بر خامه نهم    خواهم که: دل اندر شکن نامه نهم
٭٭٭
در منزل غم فگنده مفرش ماییم    وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم    دست خوش روزگار ناخوش ماییم
٭٭٭
از گیسوی او نسیمک مشک آید    وز زلفک او نسیمک نسترون
٭٭٭
در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان    از گریه‌ی خونین مژه‌ام شد مرجان
القصه که: از بیم عذاب هجران    در آتش رشکم دگر از دوزخیان
٭٭٭
دیدار به دل فروخت، نفروخت گران    بوسه به روان فروشد و هست ارزان
آری، که چو آن ماه بود بازرگان    دیدار به دل فروشد و بوسه به جان
٭٭٭
رویت دریای حسن و لعلت مرجان    زلفت عنبر، صدف دهن، در دندان
ابرو کشتی و چین پیشانی موج    گرداب بلا غبغب و چشمت توفان
٭٭٭
ای از گل سرخ رنگ بربوده و بو    رنگ از پی رخ ربوده، بو از پی مو
گل رنگ شود، چو روی شویی، همه جو    مشکین گردد، چو مو فشانی، همه کو
٭٭٭
ای ناله‌ی پیر خانقاه از غم تو    وی گریه‌ی طفل بی گناه از غم تو
افغان خروس صبح گاه از غم تو    آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!
٭٭٭
چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه    با نیک و بد دایره درباخت کجه
هنگامه‌ی شب گذشت و شد قصه تمام    طالع به کفم یکی نینداخت کجه
٭٭٭
رخساره‌ی او پرده عشاق درید    با آن که نهفته دارد اندر پرده
٭٭٭
زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده    وندر گل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش    در هر پیچی هزار جان پیچیده
٭٭٭
ای بر تو رسیده بهر هر یک چاره    از حال من ضعیف جویی چاره
٭٭٭
چون کار دلم ز زلف او ماند گره    بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره
امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!    کان هم شب وصل در گلو ماند گره
٭٭٭
ای طرفه‌ی خوبان من، ای شهره‌ی ری    لب را به سپید رگ بکن پاک از می
٭٭٭
از کعبه کلیسیا نشینم کردی    آخر در کفر بی‌قرینم کردی
بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست    ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!
٭٭٭
گر بر سر نفس خود امیری، مردی    بر کور و کر، ار نکته گیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن    گر دست فتاده ای بگیری، مردی
٭٭٭
آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی    مامات دف و دو رویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی    وین بر در خان ها تبوراک زدی
٭٭٭
دل سیر نگرددت ز بیدادگری    چشم آب نگرددت، چو در من نگری
این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم    با آن که ز صد هزار دشمن بتری
٭٭٭
با داده قناعت کن و با داد بزی    در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور    در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
٭٭٭
نارفته به شاهراه وصلت گامی    نایافته از حسن جمالت کامی
ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی:    کز خم فراق نوش بادت جامی!


همچنین مشاهده کنید