جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دل اسیر حلقه‌ی آن زلف چون زنحیر شد


دل اسیر حلقه‌ی آن زلف چون زنحیر شد    تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد
چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق    نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد
نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم    از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد
دوش می‌گفتم: برون آیم، بگیرم دامنش    آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد
یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب    بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد
چون غلامان جان من بر لب ز تلخی می‌رسید    دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد
همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی    اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد


همچنین مشاهده کنید