جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش


با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش    آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش
من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟    زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش
آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش    ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش
ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟    دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟
ای بی‌وفا، ز عشق منت گر خبر شود    دانم که شرمسار شوی از فعال خویش
چندان مرو، که من به تامل ز راه فکر    نقش تو استوار کنم در خیال خویش
جد ترا، اگر ز جمالت خبر شود    ای بس درودها که فرستد به آل خویش!
ما را به خویش خوان و بر خویش بارده    باشد که بعد ازین برهیم از ضلال خویش
ای اوحدی، مقیم سر کوی یار باش    گر در سرای دوست نیابی مجال خویش


همچنین مشاهده کنید