سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم


پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم    بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم
نقش بسی دیدم از دفتر خوبی ولی    بر ورق سینه جز نقش تو ننگاشتم
تا بتو پرداختم خلوت دل را تمام    سایه‌ی خود نیز را مشغله پنداشتم
چاه که می‌ساختند بر ره من دلبران    پیش زنخدان تو جمله بینباشتم
شد ز جفای تو دل پرخلل و خون، ولی    من ز جفا هر چه شد ناشده انگاشتم
تشنه‌ی لعل توام دیگر ازان می‌دهد    زلف چو شام تو از خون جگر چاشتم
من بتو امیدوار، تا بر شادی خورم    خود همه اندوه بود، تخم که من کاشتم
گر چه برافراشتم سر به هنر در جهان    در قدمت می‌نهم سر که برافراشتم
گوش دلم تا شنید نام ترا کافرم    از سخن اوحدی گر خبری داشتم


همچنین مشاهده کنید