جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من


چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من    زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت    گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
رخت ازین شهرم به صحرا برد می‌باید که شب    مردم اندر زحمتند از ناله‌ی بسیار من
گر نه آب چشم سیل انگیز من مانع شود    هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او    آشنایی می‌کند با دیده‌ی بیدار من
من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او    خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود    گر به گوش او رسیدی نالهای زار من


همچنین مشاهده کنید