سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

ببر، ای باد صبح‌دم، بده ای پیک نیک‌پی


ببر، ای باد صبح‌دم، بده ای پیک نیک‌پی    سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان بوی
ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو:    عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!
چو دف آن خسته را مزن، که دمی بی‌حضور تو    نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نی
بنمودم هزار پی بتو احوال خویشتن    ننوشتی جواب آن که نمودم هزار پی
ز برم تا برفته‌ای تو، زمانی نمی‌شود    نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می
سخن بوسه گفته‌ای، بنگویی که: چند و چون؟    خبر وصل داده‌ای، ننموده‌ای که: کو و کی؟
مکن، ای مدعی، مرا ز درش دور بعد ازین    که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کی
ز پی آنکه بنگرم رخ لیلی ز گوشه‌ای    من مجنون خسته را، که برد به کنار حی؟
اگر، ای اوحدی، تو هم دل خود را تو دوستی؟    به رخ و زلف او دهی، برهی زین بهار و دی


همچنین مشاهده کنید