چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


جوانی خار کن بر خار می‌خفت    کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت
مرا تا خار دامن گیر گشتست    گل اندر خاطرم کمتر گذشتست
ز خاری هر که او پیوند بیند    همان بهتر که: گل دیگر نچیند
به تنهایی مرا خاری تمامست    وصال گل به انبازی حرامست
درین بستان گل رنگین چه جویی؟    که دارد حسن او داغ دو رویی
اگر خاری کند وقت ترا خوش    بر افشان دامن گل را به آتش
ز گل رویان تر دامن چه جویی؟    که بر هرکس بخندد از دو رویی
بتان بی‌وفا خود را پرستند    دلیران این چنین بتها شکستند


همچنین مشاهده کنید