جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

در مدح خواجه ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد


پیچان درختی نام او نارون    چون سرو زرین پر عقیق یمن
نازنده چون بالای آن زاد سرو    تابنده چون رخسار آن سیمتن
شاخش ملون همچو قوس قزح    برگش درخشان همچو نجم پرن
چون زلف خوبان بیخ او پر گره    چون جعد خوبان شاخ او پر شکن
چون آفتاب و جزوی از آفتاب    چون گوهر و با گوهر از یک وطن
چون دلبری اندر عقیقین وشاح    چون لعبتی در بسدین پیرهن
نالنده همچون من ز هجران یار    لرزنده و پیچنده بر خویشتن
گویی گنهکاریست کو را همی    در پیش خواجه گفت باید سخن
دستور زاده‌ی شاه ایران زمین    حجاج، تاج خواجگان، بوالحسن
پرورده اندر دامن مملکت    پستان دولت روز و شب در دهن
آزادگی آموخته زو طریق    رادی گرفته زو رسوم و سنن
او برگرفته راه و رسم پدر    چون جستن او طاعت ذوالمنن
و آزادگان را برکشیده ز چاه    چاهی که پایانش نیابد رسن
بس مبتلا کو را رهاند از بلا    بس ممتحن کو را رهاند از محن
ایزد کند رحمت بر آن کس که او    رحمت کند بر مردم ممتحن
اندر کفایت صاحب دیگرست    و اندر سیاست سیف بن ذوالیزن
او ایدر است و رای و تدبیر او    گردان میان قیروان تا ختن
فرمان او و امر او طوقهاست    بر گردن میران لشکر شکن
گر کلک بر کاغذ نهد از نهیب    شمشیر، کاغذ گردد و مرد، زن
هر ساعتی زنهار خواهد همی    از کلک او شمشیر شمشیرزن
از عدل او آرام یابد همی    با شیر شرزه اشتر اندر عطن
چندان بیان دارد به فضل از مهان    کاندر محاسن حور عین ز اهرمن
او آتش تیزست بر تیغ کوه    وان دیگران چون شمع بر باد خن
چونانکه دستش را پرستد سخا    بت را پرستیدن نیارد شمن
با بردباری طبع او متفق    با نیکنامی جود او مقترن
سختم شگفت آید که تا چون شده ست    چندان فضایل جمع در یک بدن
گر مایه‌ی فضلست بس کار نیست    فرزند فضلست آن چراغ زمن
نزد خردمندان نباشد غریب    بوی از گل و نور از سهیل یمن
زایر کز آنجا باز گردد برد    دیبا به تخت و رزمه و زر، به من
بس کس که او چون قصد وی کرد باز    با نهمت و با کام دل شد چو من
بر ظن نیکو قصد کردم بدو    آزادگی کرد و وفا کرد ظن
روز نخستم خلعتی داد زرد    از جامه‌ای کن را ندانم ثمن
با جامه زری زرد چون شنبلید    با زر، سیمی پاک چون نسترن
زان زر و سیمم روز و شب پیش خویش    بر پای کرده کودکی چون وثن
مهتر چنین باید موالی نواز    مهتر چنین باید معادی شکن
ای آفتاب صد هزار آفتاب    ای پیشکار صد هزار انجمن
جشن سده‌ست از بهر جشن سده    شادی کن و اندیشه از دل بکن
می خور ز دست لعبتی حور زاد    چون زاد سروی پر گل و یاسمن
ماهی به کش در کش چو سیمین ستون    جامی به کف بر نه چو زرین لگن
تا می پرستی پیشه‌ی موبدست    تا بت پرستی پیشه‌ی برهمن
قسم تو باد از این جهان خرمی    قسم بداندیش تو گرم و حزن
از تیرهای حادثات جهان    دولت گرفته پیش رویت مجن
باغ امیدت پر گل و لاله باد    چون باغ فضلت پر گل و نسترن


همچنین مشاهده کنید