آخرین اخبار
سیاسی
اقتصادی
ورزشی
فرهنگی
اجتماعی
فیلم
آگهی
Vista
سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ /
19 March, 2024
مجله ویستا
ادبیات
شعر و ادب
خواجوی کرمانی
دیوان اشعار
غزلیات
آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
آب آتش میرود زان لعل آتش فام او
آب رخ ما بری و باد شماری
آتش اندر آب هرگز دیدهئی
آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید
آخر ای یار فراموش مکن یارانرا
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
آفتابست یا ستارهی بام
آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده
آن ترک پریچهره مگر لعبت چینست
آن تن ماست یا میان شما
آن جوهر جانست که در گوهر کانست
آن حور ماه چهره که رضوان غلام اوست
آن خط شب مثال که بر خور نوشتهاند
آن رفت که میل دل من سوی شما بود
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
آن عید نیکوان بدر آمد بعیدگاه
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
آن لب شیرین همچون جان شیرین
آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش
آن ماه پری رخ را در خانه نمیبینم
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست
آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست
آندم که نه شمع و نه لگن بود
آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست
آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد
آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را
آنکه جز نام نیابند نشان از دهنش
آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم
آنکه هرگز نظری با من شیدا نکند
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
آه کز آهم مه و پروین بسوخت
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
ابر نیسان باغ را در للی لالا گرفت
ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
اروض الخلدام مغنی الغوانی
از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد
از برای دلم ای مطربهی پردهسرای
از روضهی نعیم جمالش روایتیست
از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
از صومعه پیری بخرابات درآمد
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
از لب شیرین چون شکر نبات آوردهئی
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
از مشک سوده دام بر آتش نهادهئی
اسیر قید محبت ز جان نیندیشد
اشارت کرده بودی تا بیایم
اشکست که میگردد در کوی تو همرازم
اکنون که از بهشت نشان میدهد نسیم
اگر آن ماه مهربان گردد
اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست
اگر در جلوه میری سمند باد جولانرا
اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود
اگر ز پیش برانی مرا که برخواند
اگر سرم برود در سر وفای شما
الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
امشب ای یار قصد خواب مکن
اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند
اهل دل پیش تو مردن ز خدا میخواهند
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست
اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی
ای آینه قدرت بیچون الهی
ای از حیای لعل لبت آب گشته می
ای از شب قمرسا بر مه نقاب بسته
ای از گل رخسار تو خون در دل لاله
ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن
ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست
ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق
ای بناوک زده چشم تو یک اندازانرا
ای بوستان عارض تو گلستان جان
ای پرده سرایان که درین پرده سرائید
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده
ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر
ای پیک صبا حال پری چهرهی ما چیست
ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی
ای تتق بسته از تیره شب برقمر
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
ای ترک پریچهره بدین سلسله موئی
ای تنم کرده ز غم موئی و در مو زده خم
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
ای جان من بیاد لبت تشنه بر شراب
ای چراغ دیدهی جان روی تو
ای چشم تو بند مستان
ای چشم می پرستت آشوب چشم بندان
ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب
ای چیده سنبل تر در باغ دسته بسته
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته
ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش
ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب
ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن
ای خوش وصل یار و فصل بهار
ای خوشا مست و خراب اندر خرابات آمده
ای خوشه چین سنبل پرچینت سنبله
ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت
ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر
ای دل ار صحبت جانان طلبی جان درباز
ای دل اگر دیو نی ملک سلیمان چکنی
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش
ای دل من بسته در آن زنجیر سمنسا دل
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
ای دلم بسته ز زلف سیهت زناری
ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته
ای دلم را شکر جانپرورت چون جان عزیز
ای دو چشم خوش پر خواب تو درخوابی خوش
ای رخ تو قبلهی خورشید پرستان
ای رخت شمع بت پرستان شمع برون بر از شبستان
ای رفته پیش چشمهی نوش تو آب می
ای روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگ
ای روانم بلب لعل تو آورده پناه
ای روضهی رضوان ز سر کوی تو بابی
ای روی تو چشمهی خور چشم
ای ز چشمت رفته خواب از چشم خواب
ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن
ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان
ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند
ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی
ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی
ای سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده
ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
ای سرو خرامندهی بستان حقایق
ای سنبل تازه دسته بسته
ای سنبلهی زلف تو خرمن زده بر ماه
ای سواد خط توشرح مصابیح جمال
ای شام زلفت بتخانهی چین
ای شب زلفت غالیه سا وی مه رویت غالیه پوش
ای شب قدر بیدلان طرهی دلربای تو
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش
ای شده بر مه ز شبه مهره ساز
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی
ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن
ای صبا با بلبل خوشگوی گوی
ای صبا حال جگر گوشهی ما چیست بگو
ای صبا غلغل بلبل بگلستان برسان
ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
ای غمزهی جادویت افسونگر بیماران
ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست
ای قمر تابی از بناگوشت
ای کرده تیره شب را بر آفتاب منزل
ای کرده مه را از تیره شب نقاب
ای کفر سر زلف تو غارتگر ایمان
ای که از سرچشمهی نوشت برفت آب نبات
ای که بر دیدهی صاحبنظران میگذری
ای که شهد شکربن تو برد آب نبات
ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم
ای لاله زار آتش روی تو آب روی
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست
ای لبت خنده بر شراب زده
ای لبت میگون و جانم می پرست
ای ماه تو مهر انور دل
ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را
ای مرغ خوشنوا چه فرو بستهئی نفس
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
ای ملک دلم خراب کرده
ای من ز دو چشم نیم مستت مست
ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری
ای می لعل تو کام رندان
ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی
ای نسیم سحری بوی بهارم برسان
ای نغمهی خوشت دم داود را شعار
ای نفس مشک بیز باد بهاری
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی
ایا صبا گرت افتد بکوی دوست گذار
ایدل ار خواهی به دولتخانهی جانت برم
ایکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
ایکه از دفتر حسنت مه تابان بابیست
ایکه از شرمت خوی از رخسارهی خور میچکد
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو
ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست
ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی
ایکه گوئی کز چه رو سر گشته میکردی چو گوی
ایکه لبت آب شکر ریختست
ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود
این باد کدامست که از کوی شما خاست
این بوی بهارست که از صحن چمن خاست
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان میرسد
این چنین صورت گر از آب و گلست
این چه بادست کزو بوی شما میشنوم
این چه بادست که از سوی چمن میآید
این چه بویست ای صبا از مرغزار آوردهئی
این چه بویست که از باد صبا میشنوم
این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا
این چه نامهست که از کشور یار آوردند
این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند
این غزل یک دو نوبت از سرسوز
این همه مستی ما مستی مستی دگرست
اینجا نماز زندهدلان جز نیاز نیست
با تو نقشی که در تصور ماست
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با لعل او ز جوهر جان در گذشتهایم
با منت کینه و با جمله صفاست
بادهی گلگون مرا و طلعت سلمی
باز برافراختیم رایت سلطان عشق
باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمدیم
باز عزم شراب خواهم کرد
باز هر چند که در دست شهان دارد جای
باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود
باغ و صحرا با سهی سروان نسرین برخوشست
باغبان گو برو باد مپیما کز گل
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بتی که طره او مجمع پریشانیست
بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
بخوبی چو یار من نباشد یاری
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم
بدایت غم عشاق را نهایت نیست
بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
بده آن راح روان پرور ریحانی را
بدینسان که از ما جهانی جهانی
بر اشکم کهربا آبیست روشن
بر سر کوی تو اندیشهی جان نتوان کرد
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام
برآمد ماهم از میدان سواره
برافکن سایبان ظلمت از نور
برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی
برسر کوی عشق بازاریست
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
برگ نسرین ترا بی خار مییابم هنوز
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
برو ای باد بهاری بدیاری که تو دانی
برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
بساز چارهی این دردمند بیچاره
بسالی کی چنان ماهی برآید
بستهی بند تو از هر دو جهان آزادست
بستیم دل در آن سر زلف دراز باز
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع
بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
بگشا بشکر خنده لب لعل شکرریز
بگوئید ای رفیقان ساربان را
بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید
بلبلان که رساند نسیم باغ ارم
بنده محمودست و سلطان در ره معنی ایاز
بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد
بنوش لعل مذاب از زمردین اقداح
بوستان جنتست و سروم حور
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
بوقت صبح می روشن آفتاب منست
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
به آب گل رخ آن گلعذار میشویند
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
به بزمگاه صبوحی کنون بمجلس خاص
به بوستان جمالت بهار بسیارست
به خشم رفتهی ما گر به صلح باز آید
به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد
به سر ماه فکنده طیلسانی
به شهریار بگوئید حال این درویش
به عقل کی متصور شود فنون جنون
به فلک میرسد خروش خروس
به گدائی به سر کوی شما آمدهایم
به من رسید نوید وصال دلداران
به مهر روی تو در آفتاب نتوان دید
بهار دهر بباد خزان نمیارزد
بهار روی تو بازار مشتری بشکست
بی تو مرا پر آب دیده
بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد
بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود
بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم
بیار ای لعبت ساقی شرابی
بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
بیدلی گردل ز دلبر برنگیرد گومگیر
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
بیمار چشم مست تو رنجور خوشترست
پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای
پرده از رخ بفکن ای خود پردهی رخسار خویش
پرواز کن ای مرغ و بگلزار فرود آی
پری رخا منه از دست یکزمان شیشه
پری رخان که برخ رشک لعبت چینند
پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد
پندم به چه عقل میدهد پیر
پیداست که از دود دم ما چه برآید
پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
پیش عاقل نیاز چیست نماز
پیغام بلبلان بگلستان که میبرد
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد
تا ترا برگ ما نخواهد بود
تا چند به شادی می غمهای تو نوشم
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران
تا چین آن دو زلف سمنسا پدید شد
تا درد نیابند دوا را نشناسند
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
تاجداری کند آنکس که ز سردر گذرد
تبت یا ذا الجلال و الا کرام
تبسمت الزهر والمزن باک
تحیتی چو هوای ریاض خلد برین
تخت خیری بین دگر بر تختهی خارا زده
تخفیف کن از دور من این باده که مستم
ترا با ما اگر صلحست جنگست
ترا که طرهی مشکین و خط زنگاریست
ترا که گفت که قصد دل شکستهی ما کن
ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست
ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود
ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش
ترک صورت کن اگر عالم معنی طلبی
ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر
ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت
ترک من ترک من گرفت و خطا کرد
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او
ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود
ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه
ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند
تشنهام تا بکی آخر بده آبی ساقی
تشنهی غنچه سیراب ترا آب چه سود
تنم تنها نمیخواهد که در کاشانه بنشیند
تو آن ماه زهره جبینی و آن سرو لاله عذاری
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید
جان بده یا دگر اندیشهی جانانه مکن
جان بر افشان اگرت صحبت جانان باید
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جان توجه بروی مهوش کرد
جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست
جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست
جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند
جانم از بادهی لعل تو خراب افتادست
جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید
جمشید بنده در دولتسرای ماست
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم
چشمت دل پر ز تاب خواهد
چگونه سرو روان گویمت که عین روانی
چنانکه صید دل آن چشم آهوانه کند
چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب
چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت
چو از برگ گلش سنبل دمیدست
چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
چو برکشی علم قربت از حریم حرم
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش
چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران
چو چشم مست تو با خواب میکند بازی
چو چشم مست تو می پرستم
چو حرفی بخوانی ز طومار عشق
چو در گره فکنی آن کمند پر چین را
چو در نظر نبود روی دوستان ما را
چو دستان برکشد مرغ صراحی
چو سرچشمهی چشم من دیده است
چو شام شد بشبستان باید کرد
چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست
چو مطربان سحر آهنگ زیر و بام کنند
چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند
چو نام تو در نامهئی دیدهام
چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار
چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد
چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف
چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید
چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی
چون ترک من سپاه حبش برختن زند
چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد
چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند
چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند
چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده
چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
چون طره عنبر شکنش در شکن افتد
چون طوطی خط تو پر بر شکر اندازد
چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز
چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهایم
چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد
چون نداری جان معنی معنی جانرا چه دانی
چون نی سر گشتهی چوگان چو گوی
چون نیست ما را با او وصالی
چه بادست اینکه میآید که بوی یار ما دارد
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
چه خوش باشد دمی با دوستداری
چه خوش باشد میان لاله زاران
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
چه کردهام که بیکبارم از نظر بفکندی
چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
حدیث آرزومندی جوابی هم نمیارزد
حدیث جان بجز جانان نداند
حدیث شمع از پروانه پرسید
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
حذر کن ز یاری که یاریش نیست
حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می
حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
حسن تو نهایت جمالست
حکایت رخت از آفتاب میشنوم
حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام
حیات بخش بود باده خاصه وقت صبوح
خادمهی عود سوز مطربهی عود ساز
خدا را از سر زاری بگوئید
خدنگ غمزهی جادو چو در کمان آرد
خرامنده سروی به رخ گلستانی
خرقه رهن خانهی خمار دارد پیر ما
خرم آنروز که از خطهی کرمان بروم
خسرو انجم بگه بام برآمد
خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته
خط زنگاری نگر از سبزه بر گرد سمن
خطت که کتابهی جمالست
خطر بادیهی عشق تو بیش از پیشست
خطی کز تیره شب برخور نوشتست
خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد
خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت
خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد
خود پرستی مکن ار زانکه خدا میطلبی
خورشید را به سایهی شب در نشاندهاند
خورشید را ز مشک زره پوش کردهاند
خوشا با دوستان در بوستان گل
خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام
خوشا چشمی که بیند روی ترکان
خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی
خوشا صبح و صبوحی با همالان
خوشا کشته برطرف میدان او
خوشا وقتی که از بستانسرائی
خویش را در کوی بیخویشی فکن
خیز تا باده در پیاله کنیم
خیز تا برگ صبوحی بچمن ساز کنیم
خیز و در بحر عدم غوطه خور و ما را بین
خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم
خیمهی نوروز بر صحرا زدند
داریم دلی پر غم و غمخوار نداریم
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر
دامن گل نبرد هر که ز خار اندیشد
در آن مجلس که جام عشق نوشند
در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی
در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
در پای تو هرکس که سر انداز نیاید
در تابم از دو هندوی آتش پرستشان
در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز
در چمن دوش ببوی تو گذر میکردم
در خنده آن عقیق شکرریز خوشترست
در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی
در راه قربت ما رهبان چه کار دارد
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
در شب زلف تو مهتابی خوشست
درد دل خویش با که گویم
درد غم عشق را طبیب نباشد
درد محبت درمان ندارد
درد من دلخسته بدرمان که رساند
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
دست گیرید و بدستم می گلفام دهید
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش
دل بدست یار و غم در دل بماند
دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم
دل گل زنده گردد از دم خم
دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
دل من باز هوای سر کوئی دارد
دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
دل من زحمت جان برنتابد
دلا از جان زبان درکش که جانان
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی
دلا تا طلعت سلمی نیابی
دلا جان در ره جانان حجابست
دلا سود عالم زیانی نیرزد
دلبرا خورشیدتابان ذرهئی از روی تست
دلبرا سنبل هندوی تودر تاب چراست
دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد
دلدادهایم وز پی دلدار میرویم
دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی
دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد
دلم با مردم چشمت چنانست
دلم بی وصل جانان جان نخواهد
دلم دیده از دوستان برنگیرد
دلم ربودی و رفتی ولی نمیروی از دل
دلم که حلقهی گیسوی یار میگیرد
دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل
دو جان وقف حریم حرم او کردیم
دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور
دوش بر طرف چمن گلبانگ میزد بلبلی
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست
دوش پیری یافتم در گوشهی میخانهئی
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن
دوش چون در شکن طرهی شب چین دادند
دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود
دوش میآید نگار بربرم
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود
دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
دی سیر برآمد دلم از روز جوانی
دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک
دیشب ای باد صبا گوئی که جائی بودهئی
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
دیشب درآمد از درم آنماه چهره مست
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
دیشب همه منزل من کوی مغان بود
دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود
راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل
رخ دلفروز تو ماهی خوشست
رخت خورشید را یات جمالست
رخت شمع شبستان مینهندش
رخسار تو شمع کایناتست
رخش با آب و آتش در نقابست
رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم
رفت دوشم نفسی دیدهی گریان در خواب
رقم ز غالیه بر طرف لاله زار مکش
رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت بردهاند
رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم
روز رخسار تو ماهی روشنست
روز عیش و طرب و عید صیامست امروز
روزگاری روی در روی نگاری داشتم
روزی به سر کوی خرابات رسیدم
روضهی خلد برین بستانسرائی بیش نیست
روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه
روی تو گر بدیدمی جان بتو بر فشاندمی
روی زمین و خون دلم نم گرفته است
روی نکو بی وجود ناز نباشد
ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونیازست
ز باد نکهت دو تات میجوئیم
ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی
ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد
ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
ز حال بیخبرانت خبر نمیباشد
ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
ز زلفش نافهی تاتار تاریست
ز شهریار که آید که حال یار بگوید
ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست
ز کفر زلفت ایمان میتوان یافت
ز لعل عیسویان قصه مسیحا پرس
ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم
زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند
زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
زهی جمال تو خورشید مشرق دیده
زهی خطی به خطا برده سوی خطهی چین
زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده
زهی روی تو صبح شب نشینان
زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده
زهی ز بادهی لعلت در آتش آب زلال
زهی زلفت شکسته نرخ سنبل
زهی زلفت گرهگیری پر از بند
زهی طناب سراپردهی تو گیسوی حور
زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال
زهی لعل تو در درج منضود
زهی مستی من ز بادام مستش
ساقی سیمبر بیار شراب
ساقیا ساغر شراب کجاست
ساقیا می زین فزونتر کن که میخواران بسند
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند
ساقیان چون دم از شراب زنند
سبحان من تقدس بالعز و الجلال
سبحان من یسبحه الرمل فی القفار
سبزه پیرامن سرچشمهی نوشش نگرید
سپیده دم که برآمد خروش بانگ رحیل
سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت
سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد
سپیدهدم که صبا دامن سمن بدرد
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست
سحر بگوش صبوحی کشان بادهپرست
سحر چو بوی گل از طرف مرغزار برآید
سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی
سحرگه ماه عقرب زلف من مست
سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن
سخن یار ز اغیار بباید پوشید
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
سرو را پای به گل میرود از رفتارش
سرو را گل یار نبود گر بود نبود چنین
سری بالعیس اصحابی ولی فی العیس معشوق
سریست مرا با تو که اغیار نداند
سقی الله ایام وصل الغوانی
سلامی به جانان فرستادهام
سنبل سیه بر سمن مزن
سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند
سوز غم تو آتشم از جان بر آورد
سوی دیرم نگذارند که غیرم دانند
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
شامش از صبح فروزنده درآویخته است
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی
شب رحیل ز افغان خستگان مراحل
شبست و خلوت و مهتاب و ساغر ای بت ساقی
شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود
شبی که راه هم آه آتش افشان را
شعاع چشمهی مهر از فروغ رخسارست
شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست
شمسهی چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
شمع بنشست ز باد سحری خیز ندیم
شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست
شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است
صبح چون گلشن جمال تو دید
صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
صحبت جان جهان جان و جهان میارزد
صوفی اگرش بادهی صافی نچشانند
صید شیران میکند آهوی روبه باز او
طائر طوریم و خاک آستانت طور ماست
طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب
طرههای تو کمند افکن طرارانند
طفل بود در نظر پیر عشق
طلع الصبح من وراء حجاب
طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب
طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا
طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد
طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد
عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام
عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
عاقلان کی دل بدست زلف دلداران دهند
عجب از قافله دارم که بدر مینشود
عجب دارم گر او حالم نداند
عشق آن بت ساکن میخانه میگرداندم
عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست
عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید
عقل مرغی ز آشیانهی ماست
عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست
عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
غرهی ما جز آن عارض شهرآرا نیست
فتادهام من دیوانه در غم تو اسیر
فروغ عارض او یا سپیده سحرست
فی التوحید
فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله
قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست
کار من شکسته بسامان رسید باز
کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گومباش
کارم از دست دل فرو بستست
کاروان ختنی مشک ختا میآرد
کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت
کاف ونون جزوی از اوراق کتب خانه ماست
کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی
کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی
کجا بود من مدهوش را حضور نماز
کجا خبر بود از حال ما حبیبانرا
کدام دل که ز دوری به جان نمیآید
کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
کدام یار که ما را پیام یار آرد
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کس نیست که دست من غمخوار بگیرد
کسی را از تو کامی برنیاید
کسی کزان سر زلف دو تا نمیترسد
کسی کو دل بر جانان ندارد
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
کشتی ما کو که ما زورق درآب افکندهایم
کفر سر زلف تو ایمان ماست
کو دل که او بدام غمت پای بند نیست
که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو
که میرود که پیامم به شهریار رساند
کی آمدی ز تتار ای صبای مشک نسیم
کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد
کیست که با من حدیث یار بگوید
کیست که گوید ببارگاه سلاطین
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
گر آن مه در نظر بودی چه بودی
گر از جور جانان ننالی رواست
گر بفریب میکشی ور بعتاب میکشی
گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
گر چه من آب رخ از خاک درت یافتهام
گر حرص زیردست و طمع زیر پای تست
گر دلم روز وداع از پی محمل میشد
گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست
گر شدیم از کویت ای ترک ختا باز آمدیم
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود
گر من خمار خود ز لب یار بشکنم
گر میکشندم ور میکشندم
گر نگویم دوستی از دوستانت بودهام
گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست
گر یار یار باشدت ای یار غم مخور
گرت چو مورچه گرد شکر برآمده است
گرچه کاری چو عشقبازی نیست
گرد ماه از مشک چنبر کردهئی
گردون کنایتی ز سر بام ما بود
گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
گرهی زلف بهم بر زده کاین مشک تتارست
گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائی
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گل اندامی که گلگون میدواند
گل بستان خرد لفظ دلارای منست
گل سوری دگر بجلوه گری
گل نهالی به بوستان آورد
گلزار جنتست رخ حور پیکرش
گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید
گلی به رنگ تو در بوستان نمیبینم
گمان مبر که در آفاق اهل حسن کمند
گمان مبر که دلم میل دوستان نکند
گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید
گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
گهم رانی و گه دشنام خوانی
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت
ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم
ما برکنار و با تو کمر در میان بماند
ما به نظارهی رویت بجهان آمدهایم
ما جرعه چشانیم ولی خضر و شانیم
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهایم
ما دلی ایثار او کردیم و جانی یافتیم
ما را ز پردهی تو دل از پرده شد بدر
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم
ما مست می لعل روان پرور یاریم
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست
مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست
مائیم و عشق و کنج خرابات و روی یار
ماجرائی که دل سوخته میپوشاند
ماه فرو رفت و آفتاب برآمد
ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد
ماه من مشک سیه در دامن گل میکند
ماه یا جنتست یا رخسار
مبرید نام عنبر بر زلف چون کمندش
مدام آن نرگس سرمست را در خواب میبینم
مدتی شد که درین شهر گرفتار توایم
مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید
مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود
مرا ز هجر تو امید زندگانی کو
مرا که راه نماید کنون به خانهی دل
مرا که نیست بخاک درت امید وصول
مرا وقتی نگاری خرگهی بود
مرا یاقوت او قوت روانست
مراد بین که به پیش مرید باز آمد
مردان این قدم را باید که سر نباشد
مردیم در خمار و شرابی نیافتیم
مرغ جانرا هر دو عالم آشیانی بیش نیست
مرغ جم باز حدیثی ز سبا میگوید
مرغ در راه او پر اندازد
مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند
مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند
مستم ز در خانهی خمار برآرید
مستم ز دو چشم نیمه مستش
مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
مسیح روح را مریم حجابست
مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
مشنو که چراغ دل من روی تو نبود
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
معنی این صورت از صورتگران چین بپرس
مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب
مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی
مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
من بار هجر میکشم و ناقه محملم
من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
من بیدل نگر از صحبت جانان محروم
من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
من کیم زاری نزار افتادهئی
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم
منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت
منزل پیر مغان کوی خرابات فناست
منزلگه جانست که جانان من آنجاست
منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار
مه بی مهر من ز شعر سیاه
مه چنین دلستان نمیافتد
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد
مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
مهرهی مهر چو از حقه مینا بنمود
مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای
مهی چون او به ماهی برنیاید
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
میانش موئی و شیرین دهان هیچ
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم
میرود آب رخ از بادهی گلرنگ مرا
میکشندم بخرابات و در آن میکوشند
میگذشتی و من از دور نظر میکردم
نالهئی کان ز دل چنگ برون میآید
نرگس مستت فتنهی مستان
نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم
نسیم باد صبا جان من فدای تو باد
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم
نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین
نشان بی نشانان بی نشانیست
نشان دل بی نشان از که جویم
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
نشست شمع سحر ای چراغ مجلسیان خیز
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
نفحهی گلشن عشق از نفس ما بشنو
نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست
نقاش که او صورت ارژنگ نگارد
نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود
نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم
نکهت روضهی خلدست که میبیزد مشک
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
نوبتی صبح برآمد ببام
نور رویت تاب در شمع شبستان افکند
نه آخر تو آنی که ما را زیانی
نه درد عشق مییارم نهفتن
نه عهد کردهئی آخر که قصد ما نکنی
نه مرا بر سر کوی تو بجز سایه جلیس
نی ز دود دل پرآتش ما مینالد
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ
ورطهی پر خطر عشق ترا ساحل نیست
وصل آن ترک ختا ملکت خاقان ارزد
وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود
وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار
وقتست کز ورای سراپردهی عدم
وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست
وهم بسی رفت و مکانش ندید
هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش
هر زمان آهنگ بیزاریش بین
هر کرا یار یار میافتد
هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من
هر کو بصری دارد با او نظری دارد
هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد
هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود
هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
هر که را سکه درستست بزر باز نماند
هر نسخه که در وصف خط یار نویسند
هردم آرد باد صبح از روضهی رضوان پیام
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین
هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست
هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل
هم عفی الله نی که ما را مرحبائی میزند
همچو بالات بگویم سخنی راست ترا
همچو شمعم بشبستان حرم یاد کنید
همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند
همه گنج جهان ماری نیرزد
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد
هندوی آن کاکل ترکانه میباید شدن
هنوزت نرگس اندر عین خوابست
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست
هیچ شکر چو آن دهان دیدی
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
هیچ میدانی که دیشب در غمش چون بودهام
هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست
هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند
یا باری البرایا یا زاری الذراری
یا حادیالنیاق قد ذبت فیالفراق
یا رب این هدهد میمون ز کجا میآید
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان
یا مسرع الشمال اذا تحصل الوصول
یا ملولا عن سلامی انت فیالدنیا مرامی
یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی
یا من قریرة مقلتی لقیاک غایة منیتی
یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت
یاد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود
یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست
یارش نتوان گفت که از یار بنالد
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست
یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
اخذ ویزای شنگن،کانادا ،انگلیس ویژه نوروز
شرکت آسانسور سکویا صنعت ایرانیان
جرثقیل یدک کش امداد خودرو بر تهران
کارت ویزیت هوشمند - سروش کارت
همچنین مشاهده کنید
غزلیات
فیلتر تصفیه آب
بهترین قیمت توری لوزی (اکسپندد متال) ، توری کششی
نمایندگی رسمی فروش کلیه محصولات شرکت صنعتی الکتریک خراسان با …
نمایندگی اشنایدر | کنتاکتور,سافت استارتر,کلید اتوماتیک,کلید حرارتی,محافظ …
ورود / ایجاد آگهی
خبرگزاری برنا
یکسال با بازار سرمایه؛ بررسی دلایل فراز و فرود بورس
سایت اقتصادآنلاین
حداقل حقوق کارگران ۱۱ میلیون و ۱۰۷ هزار تومان شد / تصویب حق عائلهمندی …
سایت خبرآنلاین
کنایه سنگین همتی به دولت رییسی/ برای رشد اقتصادی ۴ درصد و تورم ۴۲ …
سایت اکوایران
خریداران بینالمللی را فراری میدهیم
سایت اعتماد آنلاین
نقش کسی که مصباحیزدی را در خانهاش غسل داد، در ماجرای زمینخواری …
سایت اکوایران
بنزینی که یورو 5 نیست
سایت تجارت نیوز
سالانه 135 هزار نفر در ایران به سرطان مبتلا میشوند
خبرگزاری ایسنا
آیتالله صدیقی در محکمه افکار عمومی
سایت دیپلماسی ایرانی
فریب بی بی! - دیپلماسی ایرانی
سایت اعتماد آنلاین
همقسم شدن رائفیپور با جبهه پایداری؛ قالیباف از دنیای سیاست حذف …
سایت دیدارنیوز
مجتهدزاده: حرفهای «صدیقی» توهین به شعور مردم است/ معلوم است چرا مردم …
سایت خبرآنلاین
ببینید | روایت مدیر نظارت سازمان سینمایی درباره فعالیت بازیگران زن: …
سایت دیدارنیوز
وزیر کار توپ «حقوق» را به زمین مجلس انداخت! +ویدیو
سایت عصرایران
آقای صدیقی! حالا که با خبرنگار سیما حرف زدید، به 6 سؤال رسانه های …
سایت آفتاب نیوز
ضرورت شفافسازی مستند در قضیه اراضی منتقل شده به کاظم صدیقی/ زمانهی …
سایت خبرآنلاین
اعتراض شدید کارگران به پیشنهاد عجیب دولت درباره رقم دستمزد ۱۴۰۳/ گلپور: …
سایت آفتاب نیوز
دو سال و نیم برای عملی شدن وعده مبارزه با فساد کافی است، اما هنوز …
سایت رویداد ۲۴
انتخاب صدیقی به عنوان امام جمعه تهران در هفتهای که پرونده زمینخواری …
سایت جماران
یک ارزیابی کوتاه از انتخابات
سایت دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی در نقطه جوش جواب میدهد؟! - دیپلماسی ایرانی
خبرگزاری شفقنا
آینده فنآوری در اختیار کدام قدرت خواهد بود؛ آمریکا یا چین؟/ پیشبینی …
سایت انتخاب
واعظی: برخلاف اظهارنظر سخنگوی شورای نگهبان، روحانی نمایندهای در جلسه …
روزنامه عصر اقتصاد
چالش در تامین قطعات خودروهای چینی وارداتی و مونتاژی!
سایت اکوایران
سهم خرابیهای مترو در کاهش مشارکت تهرانیها در انتخابات
سایت اعتماد آنلاین
بازگشت ترامپ به کاخ سفید یا افزایش قیمت بنزین؛ کدام ریاستجمهوری رئیسی …
سایت اعتماد آنلاین
کاظم صدیقی با افشای زمینخواری حوزه علمیه ازگل امام جمعه موقت تهران …
سایت انصاف
درباره جبهه اصلاحات ایران | فرخ نگهدار | پایگاه خبری تحلیلی انصاف …
سایت اطلاعات آنلاین
صدا و سیما شکست خود را پذیرفت
سایت اقتصادنیوز
سیاستهای دولت و بانک مرکزی، بنگاههای تولیدی را زیانده کرد
روزنامه تعادل
تتلو را خودمان به مسیر اشتباه بردیم
سایت اقتصادنیوز
هتلهایی که هستند؛ مسافرانی که نیستند!
سایت اقتصادآنلاین
روایتی از اتفاقات بورس تهران در سال ۱۴۰۲/ بازخوانی تمام تصمیمات و …
سایت عصرایران
آقای صدیقی! این 4 کار را انجام دهید
سایت دیپلماسی ایرانی
جو بایدن و ابراهیم رئیسی، دولت های تک دوره ای خواهند شد؟ - دیپلماسی …
سایت آفتاب نیوز
طعنه ربیعی به مخالفان برجام: از خدا و دین برای زمین زدن آن استفاده …
سایت اقتصاد ۲۴
بازارچه سیاه سیار زیرزمینی در شب عید؛ رونق دست فروشی در مترو تهران! …
سایت نامه نیوز
پیروزی قطعی پوتین در انتخابات و آتش زیر خاکستر در روسیه | چرا روسها …
سایت اقتصاد ۲۴
بیراهه تهاتر نفتی ایران؛ کارزاری برای ورود چینیها به ساخت نیروگاه …
خبرگزاری ایسنا
نشنال اینترست: اوکراین زبالهدان تسلیحات اسقاطی ناتو است
خبرگزاری ایسنا
کبوتر صلح ماکرون چگونه به شاهین جنگجو بدل شد
سایت اعتماد آنلاین
علی پروین صداوسیما را منفجر کرد؛ طرفدار این خانم خواننده هستم! + ویدئو
سایت انتخاب
ببینید / توصیف جالب «جان سینا» از تهچین و کوبیده ایران؛ «شما نمیتوانید …
سایت عصرایران
خوانندگی پر احساس بهنام بانی زیر باران در سیدنی استرالیا کنار خیابان …
سایت انتخاب
ببینید / قهقهه در لحظه شلیک تانک اسرائیلی به یک منزل مسکونی در غزه
سایت اعتماد آنلاین
۵دسؤال مهم از آیتالله صدیقی؛ مومنین منتظرند
سایت انتخاب
ببینید / افتتاح یک پلی در مشهد با عروس و دامادها
سایت خبرآنلاین
ببینید | اولین تصاویر از لحظه ورود اسطوره فوتبال هلند به ایران
سایت انتخاب
ببینید / جمع آوری محمولههای حاوی سنگ و خاک مریخ توسط کاوشگرِ استقامت
سایت انتخاب
ببینید/ نمای نزدیک از زد و خورد دیشب در فوتبال ترکیه
سایت خبر ورزشی
خداحافظی رسمی و دائمی فردوسیپور از صداوسیما/ عادل بازنشسته شد
سایت سلامت نیوز
مثل همیشه، راننده مقصر شد؟
سایت انتخاب
ببینید/ عظمت و زیبایی سد دز
سایت انتخاب
ببینید/ دریاچهٔ ارومیه دوباره جذاب شد
سایت عصرایران
با روش ساده و قدیمی نیم کره انجام شد: صحرای سنگال سبز شد / جایی که …
روزنامه دنیای اقتصاد
افسرده ترین کشورهای جهان را بشناسید/صدر جدول به این کشورها تعلق گرفت …
خبرگزاری تسنیم
یادداشت شریعتمداری خطاب به مدیران صداوسیما - تسنیم
سایت خبرآنلاین
ببینید | خاطره خنده دار آقا رشید در حرم امام رضا
سایت انصاف
ماجرای تمهید مسئولین برای گناه نکردن پورعرب با نیکی کریمی چه بود!؟ …
سایت خبرآنلاین
ببینید | رفتار عجیب بازیگر زن روی آنتن زنده!
سایت خبرآنلاین
ببینید | تغییر چهره محمدرضا هدایتی با گریم عجیب و غریب
سایت خبرآنلاین
ببینید | ادعای عجیب آقای مجری روی آنتن درباره رفنار همسرش در خانه؛ …
سایت انتخاب
ویدیو / جنجال در فوتبال در ترکیه؛ ورود هواداران ترابزون اسپور به زمین …
سایت انتخاب
ویدیو / بازیگر برنده سیمرغ جشنواره فجر: ۷ سال در رشته کشاورزی درس …
سایت خبرآنلاین
ببینید | ثانیههای نفسگیر احیاءِ کودک هفت ساله توسط اورژانس ورسک
سایت اعتماد آنلاین
انتخاب صدیقی به عنوان امام جمعه تهران در هفتهای که پرونده زمینخواری …
سایت رویداد ۲۴
کور شدن به خاطر دعوا بر سر جای پارک | رویداد24
سایت خبرآنلاین
ببینید | روایت عجیب بیژن بنفشهخواه از نام خانوادگیاش: پدر عاشق یک …
سایت خبرآنلاین
ببینید | واکنش کاظم صدیقی به شوخیها درباره صدور حکم اعدام توسط او
سایت اطلاعات آنلاین
۷ پند بزرگ کوروش را برای سال نو به خاطر بسپار
سایت خبرآنلاین
ببینید | انگلیسی و فرانسوی حرف زدن خانم مجری و واکنش جالب پژمان بازغی!
نمایندگی اشنایدر | کنتاکتور,سافت استارتر,کلید اتوماتیک,کلید حرارتی,محافظ …
نمایندگی کابل سیمند(سیمند کابل)
بهترین قیمت توری لوزی (اکسپندد متال) ، توری کششی
نمایندگی رسمی فروش کلیه محصولات شرکت صنعتی الکتریک خراسان با …
ورود / ایجاد آگهی
تجهیزات پزشکی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
غرفه سازی نمایشگاهی کبیرسازان
خرید میز و صندلی اداری
اخذ ویزا شنگن کانادا انگلیس ویژه نوروز
تعمیر یخچال سامسونگ در تهران
اموزشگاه ارز دیجیتال
خرید بلیط هواپیما
کارت ویزیت هوشمند - سروش کارت
گیت کنترل تردد