جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت


سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت    صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت
بگاه بام دلم در نوای زیر آمد    چو بلبل سحری نالهای زار گرفت
چو آن نگار جفا پیشه دست من نگرفت    بسا که چهره‌ام از خون دل نگار گرفت
سرشک بود که او روی ما نگه می‌داشت    چه اوفتاد که او هم ز ما کنار گرفت
مگیر زلف سیاهش ببوی دانه خال    که بهر مهر نشاید میان مار گرفت
دلم چو بی رخ زیبای او کنار نداشت    قرار در خم آن زلف بیقرار گرفت
ز روزگار نه بس بود جور و غصه مرا    که چشم شوخ تو هم خوی روزگار گرفت
شکنج موی تو آورد ماه را در دام    کمند زلف تو خورشید را شکار گرفت
بخواب نرگس مست تو ناتوان دیدم    ز جام باده‌ی سحرش مگر خمار گرفت
درون خاطر خواجو حریم حضرت تست    بجز تو کس نتواند درو قرار گرفت


همچنین مشاهده کنید