چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد


بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد    بی سرو قدان میل تماشا نتوان کرد
کام دلم آن پسته دهانست ولیکن    زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان کرد
گفتم مرو از دیده‌ی موج افکن ما گفت    پیوسته وطن برلب دریا نتوان کرد
چون لاله دل از مهرتوان سوختن اما    اسرار دل سوخته پیدا نتوان کرد
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی    پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
آنها که ندانند ترنج از کف خونین    دانند که انکار زلیخا نتوان کرد
از بسکه خورد خون جگر مردم چشمم    دل در سر آن هندوی لالا نتوان کرد
بی خط تو سر نامه‌ی سودا نتوان خواند    بی زلف تو سر در سر سودا نتوان کرد
گیسوی تو گر سرکشد او را چه توان گفت    با هندوی کژ طبع محا کا نتوان کرد
هر لحظه پیامی دهدم دیده که خواجو    بی می طلب آب رخ از ما نتوان کرد
از دست مده جام می و روی دلارام    کارام دل از توبه تقاضا نتوان کرد


همچنین مشاهده کنید