جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد


من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد    در آتشم ز آب رخش کاب رخ من می‌برد
آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست    طوطی خطش از چه رو پر بر شکر می‌گسترد
سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش    این دست بر سر می‌زند و آن جامه بر تن می‌درد
من تحفه جان می‌آورم بهر نثار مقدمش    وان جان شیرین از جفا ما را بجان می‌آورد
زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر    کاین قصد جانم می‌کند و آن خون جانم می‌خورد
هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن    در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد
بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی    جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد
گه گه به چشم مرحمت برما نظر می‌کن ولی    سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد
زان سنبل عنبر شکن خواجو چو می‌راند سخن    می‌یابم از انفاس او بوئی که جان می‌پرورد


همچنین مشاهده کنید