جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم


من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم    کارم از دست برون رفت که گیرد دستم
دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت    بیخود آوردم و در حلقه‌ی زلفت بستم
این خیالیست که در گرد سمند تو رسم    زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم
هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت    ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم
من نه امروز بدام تو در افتادم و بس    که گرفتار غم عشق توام تا هستم
تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح    از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم
بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید    که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم
گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب    که ز جان دست بخون دل ساغر شستم
باز خواجو که مرا کوفته خاطر می‌داشت    برگرفتم ز دل سوخته و وارستم


همچنین مشاهده کنید