چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

امروز که من عاشق و دیوانه و مستم


امروز که من عاشق و دیوانه و مستم    کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم
ای لعبت ساقی بده آن باده‌ی باقی    تا باده پرستی کنم و خود نپرستم
با خود چو دمی خش ننشستم بهمه عمر    برخاستم از بند خود و خوش بنشستم
گر بیدل و دینم چه بود چاره چو اینم    ور عاشق و مستم چه توان کرد چو هستم
می‌برد دلم نرگس مخمورش و می‌گفت    کای همنفسان عیب مگیرید که مستم
رفتی و مرا برسرآتش بنشاندی    باز آی که از دست تو برخاک نشستم
چون حلقه‌ی گیسوی تو از هم بگشودم    از کفر سر زلف تو زنار ببستم
در چنبر گردون ز دمی چنگ بلاغت    با این همه از چنبر زلف تو نجستم
تا در عقب پیر خرابات نرفتم    از درد سر و محنت خواجو بنرستم


همچنین مشاهده کنید