پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم


با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم    با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم
تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر    مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم
گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او    رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم
از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان    وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم
چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان    رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم
تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل    تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم
می‌رفت و می‌گفت ای گدا از من بیازردی چرا    گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم
وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی    گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم
خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی    ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم


همچنین مشاهده کنید