جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ای روانم بلب لعل تو آورده پناه


ای روانم بلب لعل تو آورده پناه    دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه
از سر کوی تو هر گه که کنم عزم رحیل    خون چشمم بدود گرم و بگیرد سر راه
چون قلم قصه‌ی سودای تو آرد بزبان    روی دفتر کند از دیده پر از خون سیاه
بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل    نتواند که برآید شه سیاره پگاه
می‌کشم بار غم فرقت یاران قدیم    می‌شود پشت من خسته از آنروی دو تاه
محرمی کو که بود همسخنم جز خامه    مونسی کو که شود همنفسم الا آه
گر نسیم سحری بنده نوازی نکند    نکند هیچکس از یار و دیارم آگاه
چشم خونبارم اگر کوه گران پیش آید    بر سرآب روان افکندش همچون کاه
بگذرد هر نفس آن عمر گرامی از من    وز تکبر نکند در من بیچاره نگاه
آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو    روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه
فرض عینست که سازی اگرت دست دهد    سرمه‌ی دیده‌ی مقصود ز خاک در شاه


همچنین مشاهده کنید