جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

رباعیات


یارب که بقای جاودانی بادا    کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربه‌ای کز پی درمان نوشی    خاصیت آب زندگانی بادا
٭٭٭
عشرت بادا صبح تو و شام ترا    آغاز تو را خوشی و انجام ترا
شبهای ترا باد نشاط شب عید    نوروز ز هم نگسلد ایام ترا
٭٭٭
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا    نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار    دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا
٭٭٭
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا    افزود سد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم    ای هجر به جرم این بکش زار مرا
٭٭٭
از بهر نشیمن شه عرش جناب    بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب
گردید سپهر خیمه و انجم میخ    شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب
٭٭٭
اندر ره انتظار چشمی که مراست    بی نور شد و وصال تو ناپیداست
من نام بگرداندم و یعقوب شدم    ای یوسف من نام تو یعقوب چراست
٭٭٭
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست    جان در غم بالاش گرفتار بلاست
از دوری او به ناخن محرومی    سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
٭٭٭
پیوستن دوستان به هم آسان است    دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست    از غایت تلخیی که در هجران است
٭٭٭
شاها سربخت بر در دولت تست    یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
گر خیمه‌ی چرخ را ستونی باید    اندازه ستون خیمه‌ی رفعت تست
٭٭٭
اکسیر حیات جاودانم بفرست    کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایع که سرمایه‌ی عیش و طرب است    آنم بفرست و در زمانم بفرست
٭٭٭
شوخی که خطش آیه‌ی فرخ فالی است    نادیدن آن موجب سد بد حالی است
تا شمع رخش نهان شد از پیش نظر    شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است
٭٭٭
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست    این صبر هراسنده ولی یارم نیست
دندان به جگر نهادنی می‌باید    اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
٭٭٭
مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت    مهری نه چو این مهر که میدانی داشت
این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن    با یوسف مصر پیر کنعانی داشت
٭٭٭
شاها سر روزگار پامال تو باد    گردون ز کتل کشان اجلال تو باد
هر صید مرادی که بود در عالم    فتراک پرست رخش اقبال تو باد
٭٭٭
شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد    چون گوی فلک در خم چوگان تو باد
آن سینه پر داغ که خصمت دارد    صندوقه تیرهای پران تو باد
٭٭٭
صید افکنی مراد آیین تو باد    عیوق شکارگاه شاهین تو باد
هر سر که نه در پای سمند تو بود    بر بسته به جای طبل برزین تو باد
٭٭٭
شاها در جهان عرصه‌ی در گاه تو باد    آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باد
این خیمه‌ی بی ستون که چرخش خوانند    قایم به ستون خیمه‌ی جاه تو باد
٭٭٭
جرم است سراپای من خاک نهاد    لیکن بودم به عفو او خاطر شاد
ای وای اگر عفو نباشد ، ای وای    فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد
٭٭٭
کوی تو که آواره هزاری دارد    هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد
تنها نه منم تشنه‌ی دیدار، آنجا    جاییست که خضر هم گذاری دارد
٭٭٭
وحشی که همیشه میل ساغر دارد    جز باده کشی چه کار دیگر دارد
پیوسته کدویش ز می ناب پر است    یعنی که مدام باده در سر دارد
٭٭٭
گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد    ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد
دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال    هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد
٭٭٭
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد    با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم    یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
٭٭٭
تیرت چو ره نشان پران گیرد    هر بار نشان زخم پیکان گیرد
از حیرت آن قدرت بخت اندازی    مردم لب خود بخش به دندان گیرد
٭٭٭
دل زان بت پیمان گسلم می‌سوزد    برق غم او متصلم می‌سوزد
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب    یاران چه کنم، وای دلم می‌سوزد
٭٭٭
یارب که زمانه دلنوازت باشد    ایام همیشه کار سازت باشد
رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال    خورشید به جای طبل بازت باشد
٭٭٭
می‌خواست فلک که تلخ کامم بکشد    ناکرده‌ی می طرب به جامم، بکشد
بسپرد به شحنه فراق تو مرا    تا او به عقوبت تمامم بکشد
٭٭٭
شاها به عداوت توکس یار نشد    کاو در نظر جهانیان خوار نشد
با نشأه‌ی خصمی تو آنکس که بخفت    در خواب شد آنچنان که بیدار نشد
٭٭٭
آنان که به کویی نگران می‌گردند    پیوسته مرا به قصد جان می گردند
از رشک نبات می‌دهم جان که چرا    گرد سر هم نام فلان می‌گردند
٭٭٭
آن زمره که از منطق ما بی‌خبرند    سد نغمه‌ی ما به بانک زاغی نخرند
زاغیم شده به عندلیبی مشهور    ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند
٭٭٭
مجنون به من بی سر و پا می‌ماند    غمخانه‌ی من به کربلا می‌ماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت    کاین خانه به ویرانه ما می‌ماند
٭٭٭
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند    بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند
من شیشه نیم که بشکند سنگ توام    مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند
٭٭٭
یا صاحب ننگ و نام می‌باید بود    یا شهره‌ی خاص و عام می‌باید بود
القصه کمال جهد می‌باید کرد    در وادی خود تمام می‌باید بود
٭٭٭
در کوی توام پای تمنا نرود    من سعی بسی کنم ولی پا نرود
خواهم که ز کویت روم اما چه کنم    کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
٭٭٭
تا پای کسی سلسله آرا نشود    او را سر قدر آسمان سا نشود
باز ار نشود صید و نیفتد در قید    او را به سر دست شهان جا نشود
٭٭٭
در صید گهت که جان طرب ساز آید    سیمرغ اسیر چنگل بازآید
هر جا که صدای طبل باز تو رسد    سد مرغ دل از شوق به پرواز آید
٭٭٭
ازدیده ز رفتن تو خون می‌آید    بر چهره سرشک لاله گون می‌آید
بشتاب که بی توجان ز غمخانه‌ی تن    اینک به وداع تو برون می‌آید
٭٭٭
خوش آن که ره عشق بتی پیماید    برخاک رهش روی ارادت ساید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود    دل در طرفی که یار کی می‌آید
٭٭٭
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید    کز بهر در شادی عید است کلید
روز وشب عمر بی زوالت بادش    مستلزم اجر روزه و شادی عید
٭٭٭
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید    بر روی جمیلان چمن نیل کشید
کس را به سخن نمی‌گذارد بلبل    در باغ مگر غنچه به رویش خندید
٭٭٭
آهنگ سفر می‌کند آن ماه عذار    ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
در محملش آویز دلا همچو جرس    وزناله و فریاد زبان باز مدار
٭٭٭
یارب که در این دایره‌ی دیر مدار    باشی ز چنان زندگیی برخوردار
کایام شریف عیدش ار جمع کنند    سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار
٭٭٭
دانی شاها که مهر فرخنده اثر    تحویل حمل نمود و بودش چه نظر
تا روز نشاطت که به گلشن گذرد    هرروز فزونتر بود از روز دگر
٭٭٭
ای صیت معالجات تو عالم گیر    و آوازه تو کرده جهان را تسخیر
یارب که جدا مباد تا عالم هست    صحت ز تنت چو نور از بدر منیر
٭٭٭
آن شمع که دوش بود تب تا سحرش    صحت پی رفع تب در آمد ز درش
تب از بدنش راه‌گریزی می‌جست    فصاد جهاند از ره نیشترش
٭٭٭
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش    بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من    هشیار نگردم و نمانم مدهوش
٭٭٭
ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع    رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع
هیهات که جان وداع تن کرد و نداد    چندان مهلت که تن شتابد به وداع
٭٭٭
فن تو و سد هزار برهان کمال    شغل من و یک جهان خیالات محال
تو منزوی مدرسه‌ی عالی فضل    من بیهده گرد راست بازار خیال
٭٭٭
در نامه رقم ز خانه‌ای یافته‌ام    وز عنبر تر شمامه‌ای یافته‌ام
از شوق دمی هزار بارش خوانم    گویی تو که گنج نامه‌ای یافته‌ام
٭٭٭
تا کار جهان به کام کس نیست مدام    عیش تو مدام باد و کار تو تمام
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر    یارب که بود چو روزه در عید حرام
٭٭٭
تا در ره عشق آشنای تو شدم    با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی‌وش من به حال زارم بنگر    مجنون زمانه از برای تو شدم
٭٭٭
امشب همه شب ز هجر نالان بودم    با بخت سیه دست و گریبان بودم
قربان شومت دی به که همره بودی    کامشب همه شب به خویش گریان بودم
٭٭٭
از آبله‌ای تازه گل باغ ارم    حاشا که شود طراوت روی تو کم
نی جوهر حسن لاله است از ژاله    نی زیور خوبی گل است از شبنم
٭٭٭
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم    در بندگیت مقرم و معترفم
با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم    بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»
٭٭٭
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم    آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم    از دست غمت هزار بیداد کنم
٭٭٭
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان    کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین    ماهی‌ست ولی کرده به سیاره قران
٭٭٭
تا بود چنین بود و چنین است جهان    از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت    جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
٭٭٭
خورشید که هست شمسه‌ی هفت ایوان    خواهی که بگویمت که چون گشت عیان
زد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ    ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان
٭٭٭
در نفی رخت شمع شبی راند سخن    روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
ماننده‌ی عاصیی که در روز جزا    با روی سیاه سر برآرد ز کفن
٭٭٭
ای مدت شاهی جهان مدت تو    در عید سرور خلق از دولت تو
گر عید تواند که مجسم گردد    آید ز پی تهنیت خلعت تو
٭٭٭
ای رفعت و شان فروترین پایه تو    خوبی یکی از هزار پیرایه‌ی تو
از بهر خدا سایه زمن باز مگیر    ای سایه‌ی رحمت خدا سایه‌ی تو
٭٭٭
خوش آن که شود بساط مهجوری طی    در بزم وصال می‌کشم پی در پی
می‌جویمت آنچنان که مهجور وصال    مشتاق توام چنان که مخمور به می
٭٭٭
گر درخور مهرم احترامی بودی    نزدیک توام قدر تمامی بودی
من می‌گفتم که عشق من تا به کجاست    گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی
٭٭٭
ای کاش برات من براتی بودی    کر مفلسیم خط نجاتی بودی
بالله که آنچنان برایت می‌بود    گر از طرف تو التفاتی بودی
٭٭٭
در عهد معالجات تو بیماری    بیکار شد از شیوه خلق آزاری
نی از پی آزار به سوی تو شتافت    آمد که شکایت کند از بیکاری
٭٭٭
گر با تو گهی نظر کنم پنهانی    لازم نبود که طبع خود رنجانی
من بودم و دیدنی چو این هم منع است    آن نیز به یاران دگر ارزانی
٭٭٭
ای درگه تو عید گه روحانی    در تهنیتت هم انسی و هم جانی
از لطف تو عیدیی طمع دارم لیک    ترسم که توام طفل طبیعت خوانی


همچنین مشاهده کنید