سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود


نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود    با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم    وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
پارس در سایه اقبال اتابک ایمن    لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت    که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود
یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن    نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود
فتنه سامریش در نظر شورانگیز    نفس عیسویش در لب شکرخا بود
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست    یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد    همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود


همچنین مشاهده کنید