جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی


هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی    ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند    هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست    کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی    سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش    آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری    گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده    تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودست از ولوله آسوده‌ست    بیمست که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت    گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی    جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی


همچنین مشاهده کنید