پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی


وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی    گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
ور به خلوت با دلارامت میسر می‌شود    در سرایت خود گل افشانست سبزی گو مروی
ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرمست    تا کجا بودی که جانم تازه می‌گردد به بوی
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع    شاهدان در حالت و شوریدگان درهای و هوی
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من می‌رود    گر به ترک من نمی‌گویی به ترک من بگوی
ای که پای رفتنت کندست و راه وصل تند    بازگشتن هم نشاید تا قدم داری بپوی
گر ببینی گریه زارم ندانی فرق کرد    کب چشمست این که پیشت می‌رود یا آب جوی
گوی را گفتند کای بیچاره سرگردان مباش    گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را به گوی
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان    من دل از مهرش نمی‌شویم تو دست از من بشوی
سعدیا عاشق نشاید بودن اندر خانقاه    شاهدبازی فراخ و زاهدان تنگ خوی


همچنین مشاهده کنید