پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

حکایت دختر حاتم در روزگار پیغمبر(ص)


شنیدم که طی در زمان رسول    نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر    گرفتند از ایشان گروهی اسیر
بفرمود کشتن به شمشیر کین    که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنی گفت من دختر حاتمم    بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم    که مولای من بود از اهل کرم
به فرمان پیغمبر نیک رای    گشادند زنجیرش از دست و پای
در آن قوم باقی نهادند تیغ    که رانند سیلاب خون بی دریغ
بزاری به شمشیر زن گفت زن    مرا نیز با جمله گردن بزن
مروت نبینم رهایی ز بند    به تنها و یارانم اندر کمند
همی گفت و گریان بر اخوان طی    به سمع رسول آمد آواز وی
ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا    که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا


همچنین مشاهده کنید