پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

حکایت


یکی را پسر گم شد از راحله    شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید وهر سو شتافت    به تاریکی آن روشنایی بیافت
چو آمد بر مردم کاروان    شنیدم که می‌گفت با ساروان
ندانی که چون راه بردم به دوست!    هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست
از آن اهل دل در پی هرکسند    که باشد که روزی به مردی رسند
برند از برای دلی بارها    کشند از برای گلی خارها


همچنین مشاهده کنید