جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


یکی مرد درویش در خاک کیش    نکو گفت با همسر زشت خویش
چو دست قضا زشت رویت سرشت    میندای گلگونه بر روی زشت
که حاصل کند نیکبختی به زور؟    به سرمه که بینا کند چشم کور؟
نیاید نکوکار از بدرگان    محال است دوزندگی از سگان
همه فیلسوفان یونان و روم    ندانند کرد انگبین از ز قوم
ز وحشی نیاید که مردم شود    به سعی اندر او تربیت گم شود
توان پاک کردن ز زنگ آینه    ولیکن نیاید ز سنگ آینه
به کوشش نروید گل از شاخ بید    نه زنگی به گرما به گردد سپید
چو رد می‌نگردد خدنگ قضا    سپر نیست مربنده را جز رضا


همچنین مشاهده کنید