سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


یکی برد با پادشاهی ستیز    به دشمن سپردش که خونش بریز
گرفتار در دست آن کینه توز    همی گفت هر دم به زاری و سوز
اگر دوست بر خود نیازردمی    کی از دست دشمن جفا بردمی؟
بتا جور دشمن به دردش پوست    رفیقی که بر خود بیازرد دوست
تو با دوست یکدل شو و یک سخن    که خود بیخ دشمن برآید ز بن
نپندارم این زشت نامی نکوست    به خشنودی دشمن آزار دوست


همچنین مشاهده کنید