چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

منازعت امرا در ولی عهدی


یک امیری زان امیران پیش رفت    پیش آن قوم وفا اندیش رفت
گفت اینک نایب آن مرد من    نایب عیسی منم اندر زمن
اینک این طومار برهان منست    کین نیابت بعد ازو آن منست
آن امیر دیگر آمد از کمین    دعوی او در خلافت بد همین
از بغل او نیز طوماری نمود    تا برآمد هر دو را خشم جهود
آن امیران دگر یک‌یک قطار    برکشیده تیغهای آبدار
هر یکی را تیغ و طوماری به دست    درهم افتادند چون پیلان مست
صد هزاران مرد ترسا کشته شد    تا ز سرهای بریده پشته شد
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست    کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست
تخمهای فتنه‌ها کو کشته بود    آفت سرهای ایشان گشته بود
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت    بعد کشتن روح پاک نغز داشت
کشتن و مردن که بر نقش تنست    چون انار و سیب را بشکستنست
آنچ شیرینست او شد ناردانگ    وانک پوسیده‌ست نبود غیر بانگ
آنچ با معنیست خود پیدا شود    وانچ پوسیده‌ست او رسوا شود
رو بمعنی کوش ای صورت‌پرست    زانک معنی بر تن صورت‌پرست
همنشین اهل معنی باش تا    هم عطا یابی و هم باشی فتی
جان بی‌معنی درین تن بی‌خلاف    هست همچون تیغ چوبین در غلاف
تا غلاف اندر بود باقیمتست    چون برون شد سوختن را آلتست
تیغ چوبین را مبر در کارزار    بنگر اول تا نگردد کار زار
گر بود چوبین برو دیگر طلب    ور بود الماس پیش آ با طرب
تیغ در زرادخانه‌ی اولیاست    دیدن ایشان شما را کیمیاست
جمله دانایان همین گفته همین    هست دانا رحمة للعالمین
گر اناری می‌خری خندان بخر    تا دهد خنده ز دانه‌ی او خبر
ای مبارک خنده‌اش کو از دهان    می‌نماید دل چو در از درج جان
نامبارک خنده‌ی آن لاله بود    کز دهان او سیاهی دل نمود
نار خندان باغ را خندان کند    صحبت مردانت از مردان کند
گر تو سنگ صخره و مرمر شوی    چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
مهر پاکان درمیان جان نشان    دل مده الا به مهر دلخوشان
کوی نومیدی مرو اومیدهاست    سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
دل ترا در کوی اهل دل کشد    تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بده از همدلی    رو بجو اقبال را از مقبلی


همچنین مشاهده کنید