گفت پیغامبر مر آن بیمار را |
|
این بگو کای سهلکن دشوار را |
آتنا فی دار دنیانا حسن |
|
آتنا فی دار عقبانا حسن |
راه را بر ما چو بستان کن لطیف |
|
منزل ما خود تو باشی ای شریف |
ممنان در حشر گویند ای ملک |
|
نی که دوزخ بود راه مشترک |
ممن و کافر برو یابد گذار |
|
ما ندیدیم اندرین ره دود و نار |
نک بهشت و بارگاه آمنی |
|
پس کجا بود آن گذرگاه دنی |
پس ملک گوید که آن روضهی خضر |
|
که فلان جا دیدهاید اندر گذر |
دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت |
|
بر شما شد باغ و بستان و درخت |
چون شما این نفس دوزخخوی را |
|
آتشی گبر فتنهجوی را |
جهدها کردید و او شد پر صفا |
|
نار را کشتید از بهر خدا |
آتش شهوت که شعله میزدی |
|
سبزهی تقوی شد و نور هدی |
آتش خشم از شما هم حلم شد |
|
ظلمت جهل از شما هم علم شد |
آتش حرص از شما ایثار شد |
|
و آن حسد چون خار بد گلزار شد |
چون شما این جمله آتشهای خویش |
|
بهر حق کشتید جمله پیش پیش |
نفس ناری را چو باغی ساختید |
|
اندرو تخم وفا انداختید |
بلبلان ذکر و تسبیح اندرو |
|
خوش سرایان در چمن بر طرف جو |
داعی حق را اجابت کردهاید |
|
در جحیم نفس آب آوردهاید |
دوزخ ما نیز در حق شما |
|
سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا |
چیست احسان را مکافات ای پسر |
|
لطف و احسان و ثواب معتبر |
نی شما گفتید ما قربانییم |
|
پیش اوصاف بقا ما فانییم |
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم |
|
مست آن ساقی و آن پیمانهایم |
بر خط و فرمان او سر مینهیم |
|
جان شیرین را گروگان میدهیم |
تا خیال دوست در اسرار ماست |
|
چاکری و جانسپاری کار ماست |
هر کجا شمع بلا افروختند |
|
صد هزاران جان عاشق سوختند |
عاشقانی کز درون خانهاند |
|
شمع روی یار را پروانهاند |
ای دل آنجا رو که با تو روشنند |
|
وز بلاها مر ترا چون جوشنند |
بر جنایاتت مواسا میکنند |
|
در میان جان ترا جا میکنند |
زان میان جان ترا جا میکنند |
|
تا ترا پر باده چون جا میکنند |
در میان جان ایشان خانه گیر |
|
در فلک خانه کن ای بدر منیر |
چون عطارد دفتر دل وا کنند |
|
تا که بر تو سرها پیدا کنند |
پیش خویشان باش چون آوارهای |
|
بر مه کامل زن ار مه پارهای |
جزو را از کل خود پرهیز چیست |
|
با مخالف این همه آمیز چیست |
جنس را بین نوع گشته در روش |
|
غیبها بین عین گشته در رهش |
تا چو زن عشوه خری ای بیخرد |
|
از دروغ و عشوه کی یابی مدد |
چاپلوس و لفظ شیرین و فریب |
|
میستانی مینهی چون زن به جیب |
مر ترا دشنام و سیلی شهان |
|
بهتر آید از ثنای گمرهان |
صفع شاهان خور مخور شهد خسان |
|
تا کسی گردی ز اقبال کسان |
زانک ازیشان خلعت و دولت رسد |
|
در پناه روح جان گردد جسد |
هر کجا بینی برهنه و بینوا |
|
دان که او بگریختست از اوستا |
تا چنان گردد که میخواهد دلش |
|
آن دل کور بد بیحاصلش |
گر چنان گشتی که استا خواستی |
|
خویش را و خویش را آراستی |
هر که از استا گریزد در جهان |
|
او ز دولت میگریزد این بدان |
پیشهای آموختی در کسب تن |
|
چنگ اندر پیشهی دینی بزن |
در جهان پوشیده گشتی و غنی |
|
چون برون آیی ازینجا چون کنی |
پیشهای آموز کاندر آخرت |
|
اندر آید دخل کسب مغفرت |
آن جهان شهریست پر بازار و کسب |
|
تا نپنداری که کسب اینجاست حسب |
حق تعالی گفت کین کسب جهان |
|
پیش آن کسبست لعب کودکان |
همچو آن طفلی که بر طفلی تند |
|
شکل صحبتکن مساسی میکند |
کودکان سازند در بازی دکان |
|
سود نبود جز که تعبیر زمان |
شب شود در خانه آید گرسنه |
|
کودکان رفته بمانده یک تنه |
این جهان بازیگهست و مرگ شب |
|
باز گردی کیسه خالی پر تعب |
کسب دین عشقست و جذب اندرون |
|
قابلیت نور حق را ای حرون |
کسب فانی خواهدت این نفس خس |
|
چند کسب خس کنی بگذار بس |
نفس خس گر جویدت کسب شریف |
|
حیله و مکری بود آن را ردیف |
|