پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


در سایه ترس و حجاب و دغدغه های فراموش شده


در سایه ترس و حجاب و دغدغه های فراموش شده
این روزها هر جا که می روی حرف حجاب است و برخوردهای اخیر نیروی انتظامی با بد حجابان. سن و جنسیت افراد مهم نیست و همه به نوعی خود را درگیر این طرح می دانند وحرف آن در کنار تبلیغات رسمی دولت همه جا زده می شود.
با وجود اینکه از شدت برخوردها در خیابان های تهران کم شده ولی سایه ای از ترس همراه همه جوانان در حرکت است. سایه ای که واردارشان می کند با دیدن اتومبیل پلیس و یا زنان چادری، گره روسری را سفت تر کنند و یا اگر کوچه ای سر راه بود بی صدا بخزند در کوچه پس کوچه ها تا گرفتار نشوند. فشاری که در خیابانها نامحسوس تر است بعد از گذشت چند روز بر شانه فروشندگان پوشاک، آرایشگران و البته رسانه ها افناده است. آنچنان که ائمه جمعه تهران، قم، مشهد و ... نیز بطور جدی به نویسندگان مطبوعات هشدار دادند تا «برای هرزه ها مرثیه سرایی نکنند».
اما حالا و پس گذشت چند روز مردم چه می پوشند؟ جوانان وحشت زده چه می کنند؟ ... کافی است چند ساعت را در خیابان های تهران بگذرانی و از خودشان بپرسی.
میدان ونک و پاساژهای آن از جمله مراکز مد و لباس تهران است. فروشگاه های این میدان به روزترین لباس ها را به نمایش می گذارند و البته جای مناسبی هستند برای وقت گذرانی که جوانان نام آن را "پاساژ گردی" گذاشته اند. ویترین فروشگاه ها به طرز محسوسی تغییر کرده و مانکن های زن همه گی روسری به سر دارند. لباس های مجلسی و عموما بی آستین اگر به تن مانکن ها باشد شال نازکی هم روی شانه مانکن را پوشانده تا بدن این مجسمه ها هم دیده نمی شود. بگذریم که گاه اساسا مدل لباس هم قابل تشخیص نیست.
گذشته از این همه فروشگاه ها اعم از فروشگاه های پوشاک تا سوپر مارکت ها جمله ای را در سر در وردی خود نصب کرده اند که می گوید:"از پذیرفتن خانم های بدحجاب معذوریم" البته این تابلو در تمام سطح شهر و در اماکن عمومی به چشم می خورد.
فرجی صاحب یکی از لوکس ترین فروشگاه های میدان ونک در باره آخرین اخطارها به فروشنده های پوشاک می گوید:« از ما خواسته اند لختی مانکن ها را کاملا بپوشانیم، مانتوهای کوتاه را جمع کنیم، کراوات ها را از ویترین برداریم و خب این تابلو را هم بزنیم که به مشتری ها می گوید اگر حجابت را رعایت نکنی حق نداری از من خرید کنی» و می خندد. با اینکه جو پاساژ به دلیل داد و هوار دختری که پلیس به او اخطار داده متشنج است، این فروشنده شاد است و همه گفت و گو را با خنده ادامه می دهد:«هر سال از اول اردیبهشت شروع می کنند و بعد یادشان می رود تا سال بعد. من که عادت کرده ام. اوایل عصبانی می شدم ولی الان وقتی می بینم مردم می آیند اینجا و لباس هایی را که دوست دارند می خرند و برای این برنامه ها تره هم خرد نمی کنند خوشحال می شوم. الان آن دختر دارد سر پلیس هوار می کشد. خب این خیلی خوب است که پلیس جرئت ندارد توی گوش دختر بزند. ما می ترسیدیم و هنوز می ترسیم اما جوان ها دیگر نمی ترسند »
پاساژ ساکت شده و ماموران دختر شاکی را با خود برده اند. همه با نگاهی که انگار یک قهرمان را بدرقه می کنند دختر را تا ماشین پلیس همراهی می کنند. چند دقیقه بعد همه چیز عادی شده.
مادر و دختر جوانی مقابل فروشگاه لباس عروس به تماشا ایستاده اند. تماشای عروس های بی دست و بی سری که فروشنده ترجیح داده بیش از مانکن مدل لباس را به مشتری هایش نشان دهد و با یک شال و روسری مشتری را میان انبوه تورها و پولک ها گیج نکند.
مادر که زنی ۴۳ ساله است با اولین اشاره به موضوع حجاب شروع می کند:« یکی از این آقایان بپرسد مگر مشکل این مردم مانتو و روسری است. دختر من بعد از عمری درس خواندن و کار کردن امروز از هزینه های مسکن و هزار قسط و قرضی که برای تامین جهزیه کرده شب و روز ندارد. دامادم بدتر از او. حالا اگر چادر سر کند مشکل اش حل می شود؟ خب خانه ارزان به مردم بدهند، کار بدهند بعد بیایند بگویند ما اینها را به شما دادیم شما هم لباسی را که ما می گوییم بپوشید»
طبقه سوم یکی از این پاساژها به کافی شاپ هایی اختصاص دارد که هر کدام می توانند خلوتی باشند برای دست ها و چشم های مشتاق عشاقی که پاساژگردی تنها عرصه عمومی موجه شان است برای در کنار هم بودن. بر خلاف همیشه و این ساعت از عصر این طبقه خالی است و کافه داران از سر بیکاری مشغول صحبت با هم اند.
محسن با ظاهری که امروز جرم تلقی می شود می گوید:« چند روز است هیچکدام کاسبی نکرده ایم. مشتری های ما همه دختر و پسرهایی هستند که اگر الان از خانه بیرون بیایند باید شب را هم در کلانتری سر کنند. مردم می ترسند. ما هم با ترس و لرز می آییم بد نیست برویم استراحت اجباری. لابد نیروی انتظامی سر ماه اجاره مغازه و خرج مان را می دهد.»
دختری که با صدای من رو بر می گرداند بی اختیار پیش از دیدنم روسری اش را جلو می آورد. می گوید:«باور کن با ترس و لرز آمده ام برای مهمانی روز تولدم لباس بخرم. پدرم همین نزدیکی پارک کرده که زود با ماشین برگردم. برادرم را دیروز با تعهد آزاد کردند. فقط به خاطر مدل موهایش دیشب را گرفتار بودیم. اینجا هم پر مامور است و با اینکه لباس خاصی نپوشیدم اما می ترسم. دیروز در کلانتری دخترهایی را دیدم که از من ساده تر پوشیده بودند. نمی دانم چرا اینها باور نمی کنند که ما هم خانواده داریم، به یک چیزهایی اعتقاد داریم و خودمان می دانیم چطور لباس بپوشیم. »
دخترک وارد فروشگاه می شود و یاد حرف یکی از اساتید روزنامه نگاری می افتم که هشدارمان می داد زیاد درگیر جنجال هایی که به عمد راه می افتد نشویم. نزدیک سه هفته است "حجاب" نقل محافل شده و نام "معلمان"، "زنان"، " گرانی مسکن"، "انرژی هسته ای"، "حمله آمریکا" و ... دیگر ورد زبانها نیست.
یکی از پلیس های زن را می بینم. نزدیک می روم و مثل اینکه یک جذامی را دیده باشد به کارت خبرنگاری ام اشاره می کند و می گوید بروم چون حق مصاحبه ندارد مگر دستور از "بالا" باشد. آخرین صدایی که از پشت سر می شنوم این است: «روسری ات زیادی عقب رفته».
نویسنده مونا فرامرزی


همچنین مشاهده کنید