جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

رجوی با تبلیغات چهره شد


رجوی با تبلیغات چهره شد
ـ گفت و گو با ابراهیم محمدزاده
مهندس ابراهیم محمدزاده متولد ۱۳۲۵ در مشهد بنا بر دوستی‌ِ دوران جوانی خود با مسعود رجوی، یکی از گزینه‌های گفت‌وگوی ما بود که وی را در دفتر روزنامه کیهان ملاقات کردیم. در یک جلسه هفتگی با مسعود رجوی آشنا و توسط او به سازمان مجاهدین خلق معرفی شد ولی پس از آنکه نتوانست با افکار و عقاید آنان کنار بیاید از سازمان جدا شد. در سال ۵۴ با آنکه عضو سازمان نبود ولی به خاطر معرفی شخصی به سازمان، دستگیر و به زندان افتاد و هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد گردید. او از مراودات بسیاری که با اعضای اصلی سازمان مجاهدین خلق داشته خاطرات زیادی دارد.
● جریان سازمان مجاهدین خلق در دهه ۴۰، با سه دیدگاه وارد فعالیت‌های اجتماعی‌ سیاسی مبارزاتی ایران شد. نخستین دیدگاه آن‌ها مذهبی بود که برای نشان دادن مذهبی بودنشان از کتبی نظیر نهج‌البلاغه استفاده می‌کردند. تفسیر سوره محمد(ص) و قیام امام حسین(ع) منتج از همین رویکرد مذهبی است. دیدگاه دوم آن‌ها مارکسیستی و تحت شرایط اجتماعی سیاسی سایر ملل مانند ویتنام، کوبا، جریان چه‌گوارا و مائو و به‌طور کلی بحث مبارزات خلقی کمونیستی در کشورهای دیگر بود. این دیدگاه تعهد رهایی ملت ایران از بندهای استعمار و استثمار امپریالیسم را بر روی شانه‌های خود احساس می‌کرد و از همین‌رو به نبرد مسلحانه روی آورد. سوم اینکه آن‌ها اعتقاد داشتند مبارزه در شرایط فعلی نیاز به یک‌سری مبانی علمی و فکری دارد و بدون علم مبارزه نمی‌توان اهداف متعالی مبارزه را دنبال کرد. نظر شما در این خصوص چیست؟
▪ اعتقاد آن‌ها به این نکته بود که تنها گروهی که می‌تواند انقلاب را به پایان مسیر خود هدایت کند همین سازمان است. جریان‌هایی نظیر چریک‌های فدایی خلق، جریان پویان و احمدزاده و نظایر آن به دو علت نمی‌توانستند پیشتاز این حرکت باشند. یکی عدم اعتقادات مذهبی آن‌ها در مبارزات و دیگر اینکه با فرهنگ مردم ایران آشنایی کامل ندارند. حتی بعضی از این جریان‌ها ضد فرهنگ هم تلقی می‌شوند. در عمل هم دیده‌ایم که آن‌ها خیلی زود شکست خوردند. حالا بحث این است که آیا سازمان مجاهدین خلق به‌واقع یک جریان مذهبی هست یا خیر؟ اینکه سازمان تفاسیر مارکسیستی از قرآن ارائه و در آینده هم تغییر ایدئولوژی می‌دهد به خاطر این است که عمق دیدگاه مذهبی‌شان کم است. آن‌ها نمی‌توانستند پیچیدگی‌های مسائل مبارزاتی و ادامه آن را بر اساس قوانین و مبانی اسلامی حل کنند. از همین‌رو به مارکسیسم پناه آوردند. دین دارای حصارهایی است که یک‌سری بایدها و نبایدها را برای انسان پیش می‌آورَد. این بایدها و نبایدها برای منافقین مشکلات عدیده‌ای را رقم زد. به‌عنوان مثال یک مسئله کاملاً محسوس و قابل لمس را مثال می‌زنم «مسئله ازدواج» در خصوص ازدواج، آن‌ها مخالف صد درصد این موضوع بودند. چراکه می‌گفتند یک چریک حرفه‌ای واقعی نباید با غل و زنجیر ازدواج وابسته شود. در سازمان هرکسی که ازدواج می‌کرد به‌نوعی فاتحه‌اش خوانده می‌شد. برای حل مسئله آمدند و صورت‌مسئله را پاک کردند و ازدواج را یک مسئله منتفی‌شده و منفی تلقی کردند و چون نتوانستند معضلاتی که در اثر ازدواج نکردن برای انسان پدید می‌آید را حل کنند. مسائلی که در خصوص فحشا و بی‌بندوباری‌ها در سازمان به وجود آمد حاصل همین بی‌تدبیری‌ها بود. منافقین با وجود داشتن مدعاهای مذهبی بودن انقیاد مذهبی را نپذیرفتند. چون در آن صورت باید در صف آموختن مبانی ابتدایی اسلام و راه‌ حل‌های ویژه اسلام ناب محمدی می‌نشستند و آن‌ها هرگز حاضر به این کار نبودند.
● شبیه موضع‌گیری منافقین در قبال حضرت امام را به‌نوعی در جریان مشروطیت و روشن‌فکران هم می‌بینیم. آنجا هم کسانی هستند که با تفاسیر غیراعتقادی از اسلام و قرآن سعی در انحراف جریان اصلی مشروطیت دارند و برخی از علمای مشروطه با آن‌ها مخالفت می‌کنند. به نظر شما این سابقه تاریخی تا چه میزان می‌توانست باعث روشنگری ماهیت جریان سازمان مجاهدین در عصر حاضر شود؟
▪ وقتی منافقین اولیه عنوان می‌کنند جریان‌های مارکسیستی در ایران نمی‌توانند اوج بگیرند، مسئله خلقی بودن به‌عنوان امتیاز آشنا بودن آن‌ها با فرهنگ مردم مطرح می‌شود. سازمان مجاهدین هم برای آنکه خود را نوک پیکان مبارزه می‌دانست، این مهم را مطرح می‌کرد. در زمانی که جریان سازمان در حال شکل‌گیری بود، سخنرانی‌های دکتر شریعتی هم در حسینیه ارشاد برگزار می‌شد.
پیش‌تر در کشورهای آفریقایی، افرادی مثل امه سزر یا فانون به خاطر اینکه نشان دهند برخاسته از توده‌های خلق هستند کنکاشی در سرودها و رقص‌های آفریقایی کرده بودند تا در آن‌ها زمینه‌هایی را برای اثبات خلقی‌ بودن خود بیابند.
در ایران هم مبانی دینی و اعتقادی و کتاب‌های مذهبی چون قرآن و نهج‌البلاغه و عاشورا و کربلا و امثالهم زمینه‌های بسیاری برای همراهی مردم با مبارزه را به وجود می‌آورد. به همین علت مذهبیون به‌عنوان پیشتازان مبارزه، هم مطرح می‌شدند. برای مجاهدین این یک ادعای صد درصد ضروری بود. آن‌ها وقتی می‌دیدند در طرف مقابل روحانیان شیعه قرار دارند و به نظر آنان جریان ۱۵خرداد و تبعید امام نیز به‌عنوان یک شکست و بن‌بست بود باید شیوه‌ای نو در طرح مبارزاتی و عملیاتی خود انتخاب می‌کردند. ۱۵ خرداد از لحاظ سازمان، یک نقطه بن‌بست بود. برای همین آمدند و عنوان کردند ما از روحانیت مسائل اسلام را بهتر می‌فهمیم. این قضیه بین خودشان مطرح شد. هرچند با شهید مطهری، شهید باهنر و دیگران در مورد تفسیر و تبیین آیات قرآن بحث می‌کردند و یا کتاب‌هایی مثل امام حسین(ع) را تفسیر و چاپ می‌کردند و در دسترس عموم می‌گذاشتند ولی در میان خودشان این مسئله شدت گرفت که روحانیت توانایی کار انقلابی ندارد و با معیارهای مبارزاتی آشنا نیست. ما باید پیشتاز باشیم و اسلام و مبارزه را معرفی کنیم. نقطه‌ضعف منافقین در وهله اول از همین‌جا شکل گرفت که تصور می‌کردند بیشتر از روحانیت می‌فهمند و به فرهنگ تشیع مسلط‌ترند.
یادم هست چند روز بعد از آنکه در یکی از جلسات بحث شهید مطهری در حسینیه ارشاد شرکت کرده و از بیانات عمیق ایشان لذت کافی برده بودم مسعود رجوی را دیدم و در مورد آن سخنرانی با او بحث کردم. جوابی که به من داد خیلی مهم بود. او به جای هر تحلیل یا انتقاد منصفانه در مورد بحث‌های آقای مطهری به من گفت: «‌رها کن این حسینیه ارشاد را با آن چلچراغش.» حالا ببینید حسینیه ارشاد و چلچراغ آن چه ربطی به بحث شهید مطهری داشت.
همان مشکلی که روحانیان با منورالفکران در زمان مشروطیت داشتند در سازمان هم وجود داشت و رجوی هم مجبور بود با پیش کشیدن بحث بی‌ربط چلچراغ حسینیه ارشاد رد گم کند و از جواب دادن طفره رود. امثال شیخ فضل‌الله نوری اگر حاضر نشدند به مسئله مشروطه تن دهند، به خاطر جریانی بود که سعی در انحراف مشروطیت از همان ابتدا داشت. حضرت امام هم همین حرکت را پی ‌می‌گیرند و در جواب برخی از سران مجاهدین که افکار و کتاب‌های سازمان را به ایشان ارائه کرده بودند می فرمایند: «شما اعتقادی به اسلام ندارید و می‌خواهید مبتنی بر معیارهای مارکسیستی، اسلام را تبیین و تفسیر کنید.» مجاهدین از ابتدا مارکسیسم را محور قرار داده بودند و اسلام را با آن می‌شناختند. این سیر تاریخی از دوران مشروطیت با معیارهای الهی اسلام در تاریخ ایران هویدا و آشکار است.
مهدی ملک‌زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطه جلسه‌ای را عنوان می‌کند که در باغ میرزا سلیمان ‌خان میکده شکل گرفته بود. این جلسه را عده‌ای از منورالفکران آن زمان برگزار کرده بودند. او سال تشکیل این جلسه را ۱۳۲۳ یا ۱۳۲۲ هجری قمری، یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه، عنوان می‌کند. در این جلسه اعلام می شود: «ما باید افکارمان را از روحانیان پنهان کنیم چراکه این‌ها در مقابل دولت هستند. باید یک همکاری موقت بکنیم و سپس کار را از دست آن‌ها بگیریم. ما نباید علمای نجف را در جریان کارهای خود قرار دهیم. چون آن‌ها در میان مردم نفوذ دارند.
منافقین هم بر اساس عدم تعهد به اسلام و بی‌سوادی نسبت به آن با جریان مذهب در جامعه ‌ بازی کردند و بعدها اثرات کار خود را دیدند. فاصله عمیق آنچه که در درون منافقین و تبلیغات ظاهر آنان در طرف‌داری از دین و روحانیت و موضوع مشترک روحانیان و منافقین در ضرورت مبارزه کار را به جایی رسانده بود که حتی آقای مهدوی کنی در خصوص احمد رضایی گفته‌اند: «اگر ایشان نمازشان را هم درست قرائت نکنند من در نماز به ایشان اقتدا می‌کنم.»
پرداختن به این نکته هم حائز اهمیت است که جریان سازمان مجاهدین خلق به‌نوعی از دل جریان نهضت آزادی برمی‌خیزد. آنان و مهندس بازرگان بعد از پیروزی انقلاب به‌عنوان پدر و فرزند فکری از یک دیگر یاد می‌کنند. به هر حال عملکرد لیبرال‌های مسلمان در آن سال‌ها و انشعاب بچه‌های هسته اولیه سازمان مجاهدین از نهضت آزادی بسیار مورد توجه است.
همان‌طور که مجاهدین، مهندس بازرگان را پدر فکری خود می‌دانستند در عین بی‌سوادی، یک غرور دینی داشتند که حتی در تحلیل‌های درون‌گروهی نه‌تنها روحانیت بلکه مهندس بازرگان را نیز عقب‌افتاده می‌دانستند و شرایط حساس مبارزه نیز به‌گونه‌ای بود که روحانیان در مورد مسائل اعتقادی آنان زیاد حساس نمی‌شدند. در واقع انتقادات مهندس بازرگان از روحانیت و عقاید شیعی و ارائه کتاب‌هایی نظیر «راه طی‌شده» که بیشتر به مسائل اعتقادی التقاطی پرداخته‌اند و خود را در همه مسائل از جمله مطهرات صاحب‌نظر می‌داند و فکر می‌کند می‌شود در باب فقه به‌راحتی صاحب‌نظر شد همه و همه موجب شد که منافقین نیز به‌راحتی خود را بی‌نیاز از روحانیت و مرجعیت احساس کنند. می‌دانید در ابتدای امر هرکسی که سمپات سازمان می‌شد باید کتاب «راه طی‌شده» را می‌خواند. در آن کتاب هم حدود دویست سؤال مطرح شده بود که باید فرد به آن‌ها پاسخ می‌داد. این روش و الگو سنت‌شکنی در اصول اعتقادات و فقه روشی بود که از مهندس بازرگان گرفته بودند.
● یعنی شما روشنفکری دینی و نفاق را به‌نوعی منطبق بر هم می‌دانید؟
▪ روشن‌فکری دینی دو نحله دارد. یک نحله‌اش این است که بعد از پیروزی انقلاب، حضرت امام، اسلام ناب محمدی(ص) را عرضه کردند و عجبیب‌تر آنکه اسلام آمریکایی را هم در مقابل آن قرار دادند. ایشان فرمودند این اسلام ناب محمدی(ص) است بدون هیچ‌گونه غل و غش. یک اسلام دیگر هم هست که در واقع همان اسلام شیوخ درباری و مرفهین بی‌درد است. یعنی همان اسلام التقاطی. حضرت امام تک‌تک آیتم‌های هر دو را به‌خوبی و روشنی مشخص کردند. عده‌ای بدون هیچ‌گونه ادعا به این حقیقت پی بردند. شاگردی ایشان را بر خود لازم دانستند و در این خط قرار گرفتند. به جبهه رفتند، شهید و جانباز شدند، مسئولیت گرفتند و اکنون هم با اخلاص هرچه تما‌م‌تر مشغول کار هستند. به یاد دارم حدود یک سال از انقلاب سپری شده بود و با آقای شریعتمداری عازم دفتر سیاسی سپاه بودیم. به ایشان گفتم: اگر امام نمی‌آمد و انقلاب نمی‌شد آیا ما غیر از همین حرفی که منافقین می‌زنند چیز تازه‌ای برای عرضه کردن داشتیم؟ ایشان هم گفت: به خدا نه. امام مرزها را مشخص و اسلام ناب محمدی(ص) را تعریف فرمودند. برای تعارض با آن اسلام آمریکایی را مطرح کردند. افراد هم دو شاخه شدند. یک عده تعهدشان را نسبت به اسلام واقعی احساس کردند و عده دیگری که می‌بایست خود را با سواد نشان می‌دادند آمدند شیر بی یال و دم و اشکم درست کردند و گفتند اسلام اگر این قسمت‌ها را هم نداشته باشد مهم نیست. به خاطر اینکه اندیشه‌های خودشان را به‌زور با اسلام مخلوط کنند و بگویند ایهاالناس! ما مسلمانیم. درصورتی‌که امام فرمودند دین خود را باید از حوزه بگیرید.
آن هم با تمام ملاک‌ها و معیارها. هرکسی بخواهد بدون آگاهی جامع به عرفان و فلسفه اسلامی مدعی مسلمان بودن بشود چاره‌ای جز مثله کردن اسلام ندارد. بنابراین روشن‌فکر مسلمان امروزی به معنای واقعی آن کسی است که تسلیم خط امام باشد. چون ارزش‌های خط امام در پیروزی انقلاب اسلامی، در تداوم انقلاب، در اثرات جهانی که حرکت انقلاب ایجاد کرده و تطابق آن با اسلام ناب محمدی(ص) که امام منادی آن بودند نشان می‌دهد اگر مورد قبول واقع شود درست است وگرنه اندیشه‌های لیبرالی، افکار التقاطی یک اسلامِ مثله‌شده است که هیچ دردی از روشن‌فکر امروزی دوا نخواهد کرد. شخصی که می‌گوید ما اصلاً فلسفه اسلامی نمی‌توانیم داشته باشیم شخصی است که نمی‌تواند در خصوص فلسفه اسلامی صحبت کند چون اطلاعات مربوط به آن را ندارد. پس از همان اول عنوان می‌کند که ما فلسفه اسلامی نداریم تا بتواند راحت از کانت، مارکس و پوپر حرف بزند. از ابتدا این‌گونه نبود که بعضی جریانات بگویند ما چیزی به نام وحی نداریم. این نتیجه‌گیری پس از سال‌ها دوری از معیارهای اسلام ناب محمدی به تعبیر امام رخ می‌دهد.
بی‌سوادی، ناآگاهی، نداشتن معلومات و تعهد به اسلام، انسان را به سمت یک اسلام مثله‌شده غربی هدایت می‌کند به همین دلیل است که مثل منافقین در ظاهر ادعای مسلمانی می‌کنیم ولی زیارت وارث برای مسعود رجوی و مریم رجوی می‌سازیم.
● در مقطع مبارزه علیه شاه و با توجه با اتفاقات سال‌های ۵۳ و ۵۴ سازمان مجاهدین و آشنایی شما با این جریان، در آن شرایطی که انقلاب فراگیر شد و رهبری امام و مشارکت روحانیان و مردم وضعیت جامعه را روشن کرد وضعیت سازمان مجاهدین چگونه بود؟
▪ من مهم‌ترین مشکل سازمان در سال‌های بعد از انقلاب را عقب‌ماندگی آن می‌دانم. این جریان یک عمر ادعای آن را داشت که ما نوک پیکان مبارزاتی قرار داریم، مقداری هم زمینه‌های اجتماعی طرف‌داری مردم را در قبل و آغاز انقلاب داشت ولی خط امام با همه ویژگی‌هایش آمد و با معرفی اسلام ناب محمدی مردم را در مسیر حرکت انقلابی انبیا قرار داد و سازمان از این حرکت جا ماند. مسعود رجوی پس از آزادی از زندان کسی نبود. یک‌سری تبلیغات صورت گرفت و او چهره شد. گفتند ما تشکیلات داریم، دارای سازماندهی هستیم و از این‌جور حرف‌ها. درصورتی‌که هیچ‌چیز نداشتند. یک فرهنگ هم‌زبانی با توده مردم در رابطه با اعتقاداتشان نمی‌توانستند ارائه بدهند. آن‌وقت می‌گفتند ما بهترین تحلیل‌گر مسایل اعتقادی و اسلام هستیم. باور آن‌ها این بود که خط امام یک دولت مستعجل خواهد بود و به‌زودی امام از اریکه قدرت می‌افتد و ما همه‌کاره انقلاب خواهیم شد. ما فرض می‌کنیم تحلیل‌های سطحی آن‌ها درست بود. اما سازمان مجاهدین حتی یک صبر انقلابی یک‌ساله هم نداشت. به‌فرض بر مبنای ادعای منافقین راه آن‌ها درست و راه امام و مردم نادرست بود. آیا این درستی راه نباید آن‌ها را وامی‌داشت با صبر انقلابی، غلط بودن راه رقیب بر مردم روشن شود؟ علتش هم بی‌محتوایی و بی‌برنامگی خود جریان منافقین است. آن‌ها به علت بی‌اعتقادی و نداشتن درک عمقی از موضوع انقلاب آن را مسابقه‌ای می‌پنداشتند که در آن امام برنده و آن‌ها بازنده‌اش بوده‌اند.
مسعود رجوی خود می‌گوید: می‌خواستیم به طرف جماران راه‌پیمایی کنیم. تحلیل او این‌گونه بوده است که یا حضرت امام اجازه راه‌پیمایی به ما می‌دهد یا خیر. اگر اجازه داد میلیشیا را حرکت می‌دهیم و طبعاً مردم عادی هم به خاطر عشق به امام به صفوف ما خواهند پیوست. ما از این ازدحام جمعیت بهره‌برداری خواهیم کرد و قدرت خود را به رخ انقلابیان خواهیم کشید. اگر هم اجازه ندادند ما در بوق و کرنا خواهیم گفت که ما می‌خواستیم یار و سرباز امام باشیم و در خدمت انقلاب گام برداریم ولی امام نخواست. آن‌وقت دیگر چاره‌ای نیست و باید به یاری خلق مسلمان مقابل حرکت امام بایستیم. اما امام به ایشان می‌گویند: «شما اسلحه‌هایتان را بر زمین بگذارید من خودم به میان شما خواهم آمد.» رجوی پس از آن گفت: «امام توپ را به میدان ما پرتاب کرد و هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم.»● از سال ۱۳۵۳ ماهیت سازمان مجاهدین عوض می‌شود و آخرین اطلاعیه نظامی سازمان با سند شماره ۲۰ صادر می‌شود. سال ۵۸ با سند شماره ۲۱ بیانیه‌ای دال بر اعلام موجودیت، خود را دوباره مطرح می‌کنند. این ثابت می‌کند که آن‌ها در این چهار سال هیچ‌گونه فعالیتی نداشته‌اند. در این مدت در زندان یا ایزوله شده‌اند یا مارکسیست. بعد از پیروزی انقلاب با توجه به اینکه خودشان را تافته جدابافته می‌دانند به‌وسیله پیوندها و تعاملاتی که با جریان‌های سیاسی پیدا می‌کنند شروع به موج‌سواری کرده و وارد مسیر انقلاب می‌شوند. تحلیل شما از این وضع چیست؟
▪ سازمان تصور می‌کرد می‌تواند به‌راحتی موج‌سواری کند و انقلاب را پس بزند. به نظر من آمریکا هم در رأس استکبار جهانی در این قضیه مؤثر بود. آمریکا مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحلیل غلطی داشت مبنی بر اینکه می‌تواند به کمک جریان‌هایی که در ایران وجود دارد، انقلاب را با بن‌بست و شکست مواجه کند.
البته منافقین هم خودشان را خیلی سازمانی و بزرگ جلوه داده بودند. آن‌ها به علت عدم شناخت مسائل داخلی بر این تصور بودند که جریان‌هایی مثل بنی‌صدر، سازمان مجاهدین، چریک‌های فدایی خلق، آشوب‌های کردستان و ترکمن‌صحرا و خوزستان می‌تواند سدی در مقابل حرکت رو به جلوی انقلاب اسلامی ایران ایجاد کند. در عمل هم می‌دیدند که هرچه عمر انقلاب بیشتر به جلو می‌رود جریاناتی مثل تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را در سلطه مجدد آمریکا بر ایران به وجود می‌آورد. مشکلات بسیار زیادی روبه‌روی مقامات آمریکایی قرار خواهد گرفت. به نظر من آمریکا از جریان جبهه ملی، منافقین و کودتای نوژه و... یک تصور داشته و آن اینکه باید تا انقلاب اسلامی تثبیت نشده، آن را منهدم کند و نگذارد که انقلاب ریشه بگیرد.
در این بستر ائتلاف رجوی و بنی‌صدر نیز به دستور آمریکا صورت گرفت. وقتی دید مجاهدین به‌تنهایی نمی‌توانند تأثیرگذار باشند و اهداف او را تأمین کنند آن‌ها را به ائتلاف با بنی‌صدر فراخواند. چون به هر حال بنی‌صدر هم با تبلیغات منافقانه و ادعای پیروی از امام رأی یازده میلیون نفر را به خود جلب کرده بود. یکی از اشتباهات فاحش آمریکا در طول دوره حیات انقلاب اسلامی تعجیل بیش از اندازه‌اش در خصوص براندازی انقلاب بوده است و بعدها هم می‌بینیم این جریان خیلی عجله دارد تا به هر شکلی با جریان‌های موازی و بعضاً متضاد هرچه زودتر انقلاب را به بن‌بست شکست بکشانند. چراکه آمریکا می‌دانست هریک روزی که از عمر انقلاب می‌گذرد مشکلات بسیاری در آینده پیش روی خود خواهد دید.
● یعنی می‌توان عملگی مجاهدین پس از انقلاب را برای آمریکا با جریان شاه در قبل از انقلاب مقایسه کرد؟
▪ بله، الان جریان خاورمیانه بزرگ، بالاتر از جریان شاه در حال مطرح شدن است و منافقین سعی می‌کنند به‌زعم خویش در استراتژی خاورمیانه‌ای آمریکا به‌صورت مزدور سهمی داشته باشند.
امروز حیات استکبار آمریکا وابسته به خاورمیانه بزرگ است. آن‌ها پس از مسئله لبنان و جنگ با اسرائیل نیز دست از خاورمیانه برنداشتند و این بار بحث خاورمیانه جدید را مطرح کردند. در ایران، لبنان و خلیج‌فارس شکست‌های فاحشی را متحمل شدند. فکر می‌کردند با سرکوب حزب‌الله در لبنان می‌توانند منافع خود را تأمین کنند ولی در عمل نشد. خاورمیانه برای آمریکا منطقه بسیار مهم و استراتژیکی است و محور اساسی آن هم نفت و انرژی است. این حماقت‌هایی که بوش انجام می‌دهد و بیش از پیش خود را منفور جهان و جهانیان می‌کند به علت همان ضرورت‌هاست. منافقین هم به سفارش آمریکا و بر حسب ضرورت‌ها دست به حماقت زدند و با ترورهای کور در برابر «خلق» ایستادند و به نفی اسلام تن دادند. در طول این سه دهه آمریکا می‌خواست بر حسب ضرورت‌هایی که احساس می‌کرد از فاز نظامی مجاهدین علیه ملت مسلمان ایران بهره‌برداری کند، تا شاید بتواند این نظام را سرنگون کند؛ ولی در عمل نتوانست. یکی از این اقدامات مسئله هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش است.
منافقین و آمریکا تصور می‌کردند اگر سرشاخه‌های انقلاب را از میان بردارند حکومت نوپای اسلامی ایران، تضعیف خواهد شد. اما امام خمینی واقعه هفتم تیر را یکی از عوامل تثبیت انقلاب می‌دانند. یعنی تعجیل آمریکا و منافقان در انجام هر حرکت موجب تقویت و ثبات نظام می‌شد. لزوم کار سیاسی این است که در صفحه شطرنج سیاست شما باید سیاسی فکر کنی. منافقین هم برای رسیدن به قدرتی که آرزوی آن را داشتند؛ دست‌کم باید صبر را توشه راه خود می‌کردند. نمی‌خواهم بگویم منافقین انسان‌های خوب و شریفی هستند بلکه می‌خواهم عنوان کنم آن‌ها حتی از تاکتیک‌های سیاسی هم بی‌بهره‌ بوده‌اند. به همین خاطر در طی مسیر خود مدام اشتباه کردند تا به این نقطه ابتذال فعلی رسیدند و در این وضعیت عجله آمریکا و مزدوری چشم و گوش بسته منافقین بسیار مهم است.
● یکی از بحران‌هایی که سازمان مجاهدین در کشور راه انداخت دامن زدن اختلافات و ایجاد ارعاب و آشوب‌های خیابانی بود. در سال‌های ۵۹-۶۰ که سازمان به فاز نظامی کشیده شد عده‌ای تحلیل می‌کنند که این اتفاق می‌توانست به وقوع نپیوندد. آیا به نظر شما این کار برنامه‌‌ریزی سازمانی داشت یا می‌شد از آن اجتناب کرد؟ ضروری است گفته شود در همین ماجرا با پیکاری‌ها هم بحثی دارند مبنی بر اینکه شرایط مهیا نیست.
▪ به نظر من منافقین ناخودآگاه به‌زور آمریکا در این جریان وارد شدند. شاید اگر به دست خودشان بود چنین حماقتی از آن‌ها سر نمی‌زد. بنی‌صدر دقیقاً نشان می‌دهد که‌ مبتنی بر سیاست‌های آمریکا کار می‌کند. اگر سازمان توسط یک عده باشعور هدایت می‌شد به نظر من بایستی از تعارض بنی‌صدر و حکومت نهایت استفاده را می‌بردند و جایگاه خود را تثبیت می‌کردند ولی آمدند در یک طرف جریان قرار گرفتند و مضمحل شدند. عاقبت همکاری آن‌ها با بنی‌صدر با آن وضعیت اسفناک فراری شد. قصدم بر این نیست که بگویم اگر این کارها را کرده بودند موفق می‌شدند. بلکه می‌خواهم بلاهت سیاسی آنان را بر خلاف ادعا‌هایشان، در عمل نشان دهم به نظر من فرار آن‌ها هم به دستور آمریکا بود. چون آمریکایی‌ها می‌دیدند با دستگیری بنی‌صدر و رجوی جریان‌های پیرو آن‌ها به بن‌بست خواهد رسید؛ بنابراین به خارج هدایت شدند تا به‌نوعی جریانی در تبعید تشکیل دهند. اشتباه آمریکا این بود که نه امام را شناخته و نه تعلق امام و مردم را به اسلام و قرآن درک کرده بودند. یکی دیگر از عجله‌های حماقت‌آمیز آمریکا، جنگ تحمیلی توسط صدام بود. آمریکا می‌خواست با این جنگ و جریان رجوی و بنی‌صدر در داخل زمینه‌های فروپاشی انقلاب را فراهم آورد که در عمل دیدیم این اشتباه آن‌ها نیز به تثبیت جمهوری اسلامی ایران منجر شد.
● در واقع جاه‌طلبی‌های سران سازمان و در رأس آن مسعود رجوی این سازمان را به انحراف کشاند. آیا همین ضرورت‌ها باعث شد که سازمان با بزرگ‌ترین دشمن ظاهری و آشکار ایران یعنی عراق وارد یک تعامل ویژه بشود؟
▪ ببینید، خط امام، اسلام و قرآن، به‌علاوه وابستگی روش سیاسی الهی امام برخاسته از اعتقادی که امام به اسلام ناب محمدی(ص) داشتند شرایطی را فراهم کرد تا ایشان مسئله را، بازی سیاسی‌ای که در آن پیروز شود نبینند. این انقلاب یک انجام وظیفه بود. می‌گویند: وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) به حکومت رسیدند عده‌ای به ایشان گفتند با معاویه ستیز مکن. پاسخ فرمودند: هرگز. اگر روش امام را در جریان‌های دیگری خارج از محدوده اسلام ناب محمدی(ص) در نظر بگیریم، می‌شود هم با آمریکا به‌نوعی بسازیم و هم ادعای انقلابی بودن داشت. گفتم که، جریان خط امام و اعتقاد به امام را از انقلاب بگیرید، آن‌وقت من ثابت می‌کنم هر جریانی را که دست بگذارید یا وامدار آمریکاست و یا روسیه. آمریکا از این عوامل به عنوان آلترناتیو استفاده می‌کند. یقین بدانید مسعود رجوی در همان دورانی که با هم در زندان بودیم این مبناها را برای خودش تحلیل کرده است که حالا دموکرات‌ها در آمریکا صاحب قدرت‌اند یا جمهوری‌خوا‌هان. همان کاری که جبهه ملی می‌کرده است. بعد می‌نشستند و حساب می‌کردند که مثلاً می‌شود با آن‌ها تعامل کرد و اگر جمهوری‌خوا‌هان بر مسند قدرت نشستند چه باید کرد. یعنی وقتی در یک فعالیت سیاسی ایمان و اعتقاد و عشق و ایثار ندارید روبه انحطاط می‌روید. حزب‌الله لبنان در جریان جنگ ۳۳ روزه هیچ چیز غیر از ایمان و عشق نداشت. برای همین پیروز از میدان خارج شد. اگر می‌خواست بازی سیاسی راه بیندازد و با این و آن تعامل و گفت‌و‌گو کند تا ببیند منافعش در کجا حادث می‌شود فاتحه‌اش از همان ابتدا خوانده شده بود.
ببینید امام در شرایط پذیرش قطعنامه که یک فشارهای بیرونی هم در آن مؤثر است چه می‌فرمایند و ذره‌ای از مواضع انقلاب اسلامی عقب‌نشینی نمی‌کنند. در جلد ۲۰ صحیفه نور صفحه ۲۳۸ پیش از گفتار مربوط به پذیرش قطعنامه می‌خوانیم: «من به‌صراحت اعلام می‌کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه‌گذاری می‌کند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکنم و جلوی جاه‌طلبی و فزون‌طلبی صاحبان قدرت در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نمایید و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانید. ما اعلام می‌کنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و کشور ایران به‌عنوان یک دژ نظامی و آسیب‌ناپذیر سربازان اسلام تأمین و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روش‌های مبارزه علیه نظام‌های کفر و شرک آشنا می‌سازد و اما در مورد قبول قطعنامه...»
سیاست امام را ملاحظه کنید. استراتژی ایران در برابر آمریکا تغییری نیافته است. یعنی مواضع ایران به‌رغم پذیرش قطعنامه ذره‌ای تغییر نیافته است.
● در بحث پذیرش قطعنامه توسط جمهوری اسلامی ایران منافقین به یک انتحار سیاسی دست زدند و در عملیات مرصاد، فروغ جاویدان، تلفات بسیار زیادی را متحمل شدند. تحلیل شما از زمان اجرای این عملیات چیست؟
▪ این هم نمونه دیگری از عجله آمریکاست. شرایطی فراهم آمده بود و آمریکا پس از قبول قطعنامه می‌خواست با یک تیر چند نشان بزند و به خیال خود کار انقلاب را تمام کند، مزدوران هم اخبار نادرستی را در اختیار آمریکا قرار می‌دادند. شرایطی که آمریکا فکر می‌کرد دیگر سپاه و ارتش ایران تعطیل شده است. رجوی هم به نیروهایش گفت: باروبنه‌ها را ببندید که تا چند روز دیگر همگی در کنار خانواده‌‌های خود خواهید بود. مریم رجوی شعار امروز مهران، فردا تهران سر می‌داد. سازمان خودش را با جلوه‌ای خاص به آمریکا نمایش داد و باعث شد آمریکا بر مبنای اخبار غلط این‌ها اشتباه کند و شکست بخورد. از آمریکایی که آن‌همه سال در جریان زیر و بم انقلاب بود این حماقت‌ها بسیار بعید و عجیب است.
البته این نیروها برای آمریکا مهم نیستند. نتیجه عملکرد آن‌ها مفید است. وقتی آن‌ها اعلام می‌کنند که ما توانایی انجام این عملیات را داریم، این اتفاقات روی می‌دهد.
من یقین دارم اگر آمریکا به آن‌ها اعلام می‌کرد که دست از پا خطا نکنید، آن‌ها هم حرکتی نمی‌کردند.
● بین پذیرش قطعنامه و جریان عملیات مرصاد یک انقلاب ایدئولوژیک در رده‌های بالایی سازمان شکل گرفت. تعبیر شما از این حرکت چیست؟
▪ یک سازمان برای ادامه حیاتش همیشه به دنبال سوژه و دستاویزهایی است. مسعود رجوی و این تیپ از منافقین چون خودشان را بالاتر از دیگران می‌بینند می‌آیند و برای خود زیارت «امین‌الله» درست می‌کنند. رجوی خیلی دوست دارد که نوآوری کرده باشد. این تبلیغات هم نتیجه همان کارهاست.
● تحلیل شما از ساخت و پخش سریال گرگ‌ها و تحرکات آمریکا چیست؟
▪ بحثی مطرح است که آیا این سازمان امروز چه نقشی را می‌تواند برای منافع آمریکا در منطقه داشته باشد. شرایط کنونی خیلی فرق کرده است. مطمئن باشید که منافقین خیلی‌خیلی کمتر از القاعده و طالبان برای آمریکا کارایی ندارند. منافقین تروریست‌هایی هستند که بدون هیچ زمینه مردمی در سطح محدودی ادعا دارند می‌توانند برای آمریکا آدم بکشند. شنیدم دولت عراق هم می‌خواهد منافقین را از خاک خود بیرون کند. چون جنایات بسیاری هم در حق شیعیان و کردهای عراقی مرتکب شده‌اند. آمریکا به‌رغم اینکه آن‌ها را در گروه تروریستی بین‌المللی قرار داده نمی‌خواهد که این سازمان منحل شود، پس آن‌ها را به اردن انتقال می‌دهد تا این مزدوران را همیشه در ‌‌خدمت خود داشته باشد. البته این‌ها نه سازمان‌دهی طالبان را دارند و نه توانایی سازمان‌دهی خود را. نه زمینه مذهبی دارند، نه اعتقادی، نه فکری و نه فرهنگی. فقط نقش مترسک را بازی می‌کنند. مشکل اصلی آمریکا با ایران رابطه بین مردم و دین است. بنابراین آلترناتیوی که آمریکا می‌خواهد از آن استفاده کند بایست در وهله اول حداقل به صورت نسبی زمینه مردمی داشته باشد و پس از آن باید به یک دیکتاتوری وحشتناک ختم شود و به نظر من مردمی که تجربه جنگ را دارند و مبارزه را از نزدیک لمس کرده‌اند محال است که امکان چنین حرکتی را به مزدوران آمریکا بدهند. هنوز جمهوری اسلامی قدرت واقعی و مردمی خود را در مبارزه نشان نداده است. این سه دهه آگاهی زیادی به مردم ایران بخشیده است. اگر آمریکا بخواهد بر ایران حکومت کند یقین داشته باشید که حضور جریانی بالاتر از القاعده و طالبان و در ادامه کشتار مردم ایران در حد بالایی را لازم می‌داند و چاره‌ای ندارد. باید بالای بیست میلیون ایرانی را بکشد تا بتواند سلطه دلخواه خود را در این کشور پیاده کند. چون باید به سایر ملت‌ها این درس را بدهد که هرکسی رفت به دنبال اسلام، چنین عاقبتی در انتظار اوست. برای تثبیت خودش نیز ملزم به این کار است.
مردم برای انقلاب شهید داده‌اند. این تعبیر مقام معظم رهبری دقیق‌ترین تحلیل از شرایط انقلاب اسلامی است: «دشمنان می‌خواهند به ما صلح امام حسن(ع) را تحمیل کنند، درصورتی‌که کربلاها اتفاق خواهد افتاد. دیگر صلح امام حسن(ع) تمام شده است.» شما منحنی ده بیست سال بعد از جنگ را اگر مشاهده کنید کاملاً از سوم تیرماه و ریاست‌ جمهوری آقای احمدی‌نژاد جریان روبه رشد تفکر غرب‌گرا در ایران در حال تغییر است. یعنی سرمایه‌گذاری آمریکا در تمامی این سال ها نقش بر آب شده است.
آن‌ها می‌گویند ما اشتباه کردیم که با چنین ‌‌‌جریاناتی در مقابل اعتقادات مردم ایستاده‌ایم. ما باید بدون تعارض با دین مردم دموکراسی را در ایران تقویت می‌کردیم. دموکراسی به ‌آهستگی این اعتقادات را تضعیف می‌کرد. ما اول در پی تضعیف دین بودیم تا بعد دموکراسی را ایجاد کنیم و این اشتباه است. خط جدید آمریکا این است که با یک جریان نفاق به‌ظاهر اسلامی ولی مبتنی بر لیبرال دموکراسی حرکت خود را برای تضعیف، نظام جمهوری اسلامی به هر طریق ممکن آغاز کند.
پژوهشگر: محمد حسین عباسی
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید