پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


چهره دوستانه استاد ما


چهره دوستانه استاد ما
کسی که با شعر شاملو الفتی دارد تصویری که غایبانه از او در ذهن می سازد مردی است باشکوه، با زندگی دریاوار، رفتاری جذاب و تاثیرگذار که چهره ای دارد جدی، با نگاهی عصیانگر، صدایی حماسی، داوری های صریح و بی پروا، دلی عاشق، و سری اندیشناک فردا.
وقتی خواننده کنجکاو او را می بیند این تصویر را تا حد زیادی مقرون به واقعیت می یابد که شاملو از جمله هنرمندان انگشت شماری است صاحب این موهبت که خودشان هم به قدر هنرشان زیبا و دوست داشتنی اند.
این واقعیتی تلخ است که پاره ای هنرمندان را فقط باید دید چون زندگی شگفتی دارند. کار بعضی را باید خواند و از خیر دیدنشان گذشت، چرا که دیدارشان آن خیال عالی را که درباره شان داشته ایم باطل می کند.
در این جا می کوشم طرح دقیق تری از چهره شاملو ترسیم کنم که بیشتر در جلسات دوستانه از او می دیدیم که منافاتی با چهره و رفتار عام او ندارد، اما شاعر با آن رفتار طبیعی تر، آزادی بیشتری در جمع رفیقان دارد. این چهره سرشار از شور زندگی است، بی پروا در کار و در عشرت، اما بیشتر از هرچه شادخو و طنزپرداز است.
من کمتر هنرمند بزرگی را دیده ام که شادخو و طنز اندیش و تندزبان نباشد، انگار آدم های عبوس، یک چیزی شان می شود که یکی از آن چیزها استبداد رای است، یا پنهان کردن عیب و علتی، یا نفرت از دیگران و مقایسه خودخواهانه خود با این و آن و یا توهم غریبی که شخص از مقام فضلایی اش دارد و نمی تواند در جمع مثل آدم، راحت و طبیعی باشد.
هنرمندان بزرگ از مرزبندی های حقیر، از چارچوب های جعلی، از بسته بندی های مطمئنی که فقط ارواح کوچک را محافظت می کند فراتر می روند و بر فراز قراردادهای یک عصر، به هنجار دیگر و اخلاقی فراتر می رسند که قادرند فقط خود را در میانه نبینند، با دیگران راحت و طبیعی باشند، در میان گریه چون مولوی و حافظ خندان باشند، مگر نه اینکه طنز سیاه واکنش انفجاری عالمی رنج و اندوه است؟
در این سی سال کمتر او را دیده ام که در محفلی دوستانه حضور داشته باشد و بتوان در آن عبوس و جدی ماند، تا می آمد و فراغتی می یافت سر شوخی را باز می کرد، به ندرت با افراد مجلس بلکه بیشتر با مطرح کردن لطیفه ای که تازه شنیده بود، شوخی ای که می شد با فلان کتاب رسمی یا مقاله ظاهراً جدی کرد، حرف هایی که از فلان فرد خودپرست شنیده یا خوانده بود و در بازسازی اش سطح ابتذال آن حرف و حرکت را آشکار می کرد، از منابع کهن بیشتر از عبید، از معاصران بیشتر از ذبیح بهروز چیزهایی از حفظ می خواند.
به دنبال جست وجویش در فرهنگ مردم کتاب هایی پیدا می کرد از رساله های فکاهی عهد صفوی مثل بدایع الوقایع و رستم التواریخ و کتاب های قاجاری مثل کتاب های ملااسماعیل و پیشیک چی که تکه های طنز آمیز آنها را با روایتی دراماتیک اجرا می کرد. و این پیشیک چی کاسبکاری پرمدعا بوده است که در حیات بی ثمرش خواسته بود به سبک گلستان کتابی نصیحت آموز بنویسد و خلایق را ارشاد کند و الحق کاریکاتوری از آن ساخته بود.
اولین بار مضمون های روده برکننده این کتاب را از شاملو شنیدیم که در فرصت مغتنم تفریح، تکه هایی از آن را از بر می خواند و آن را نمونه کتاب های بی ربطی معرفی می کرد که به دلیل همین بی ضرر بودن و جدیت مضحک شان، همیشه اجازه انتشار رسمی می گیرند. به خاطر علاقه ای که به این کتاب مستطاب داشت چند حکایت را هم خودش به شیوه آن ساخته بود که روح فضای مبتذل کاسبکار عصر را افشا می کرد. آنچه این روایت ها را که دیگران هم کمابیش می دانستند اما از زبان شاملو شنیدنی بود نحوه اجرای هنرمندانه آنها بود.
در شاملو علاوه بر هنرهای شناخته اش کنجکاوی های عطشناک یک موسیقیدان و ظرفیت های یک بازیگر توانای تئاتر آشکار بود. در خانه اش که مهمان بودیم همیشه با علاقه ای غریب ما را به شنیدن صفحات تازه ای که به دستش رسیده بود دعوت می کرد. با دقتی فنی بیشتر از موسیقی می گفت تا شعر. و در محفل های گاهگاهی وقتی که کیفش کوک بود بیشتر چون هنرمندی حرفه ای به اجرا نه بازگویی لطیفه ها می پرداخت.
بعضی از این لطیفه ها را خودش ساخته بود یا چندان در اجراهای مختلف به قضیه ای رنگ و لعاب خاص داده بود که لحن او را داشت. یک بار پس از چند اجرای مختلف که از ماجرای نیما و ابوالحسن خان صبا شنیده بودم پیشنهاد کردم که این ماجرا را ضبط کند که اگر شده باشد غنیمتی صوتی است. این ماجرا یکی از چند قضیه ای بود که شاملو به خواهش ما تعریف می کرد. قصه ساده بود نیما صدتومان به خویشاوندش صبا قرض می دهد و وقتی آن پول را لازم دارد با حجب خاص مطالبه می کند. صبا می گوید متاسفانه حاضر ندارم، اما پته ای می نویسم برو از فلان حاجی بگیر. نیما صبح زود به آن نشانی راه می افتد طرف بازار.
حاجی آقا، با شنیدن اسم نیما- که البته برایش نامانوس بوده- طبق روال او را به گرمی تحویل می گیرد، وقتی می بیند طلبکار است او را به بدهکار خودش به حجره ای دیگر روانه می کند، نیما از این حجره به آن حجره پاس داده می شود و سرآخر طرف عصر حاجی آخری پته ای می نویسد که بدهکار آن ابوالحسن خان صبا است.
ویژگی روایت در این بود که هر حاجی اهل یک شهر است و با لهجه خاص و ترفندهای مردم آن سامان با شاعر محجوب روبه رو می شود. به این بهانه شاملو بیش از ده لهجه و ده نوع برخورد اجتماعی متفاوت را در این ماجرا اجرا می کرد و دقت او در تقلید لهجه ها و مهارتش بر فرهنگ هر منطقه و روانشناسی مردمی این روایت ساده را به اثری هنری و مستندی ظریف از فرهنگ ایرانی بدل می کرد.
اعتدال روحی که شاملو به عنوان یک هنرمند مدرن مدنی الطبع داشت، او را جدا می کرد از بسیاری از فضلا و «ادبیات کار»هایی که ادا، اطوارهای خودنمایانه دارند و هر جا که می روند توهم امتیازات قشری شان را هم با خود حمل می کنند و می خواهند به همه خلایق تحمیل و اثبات کنند که هان منم طاووس علیین شده.
شاملو در هر محفلی که ظاهر می شد نه آن گونه که مرسوم است با ژست یک شاعر و هنرمند معروف بلکه با وقار و ظرافت یک شهروند عادی حضور می یافت، بحث های درازدامن سیاسی و ادبی که ضمن آن مراتب فضل خود را به دیگران بنمایاند راه نمی انداخت، بی آنکه خود را با کسی مقایسه کند، در مقام معارضه یا رقابت با کسی برآید، کسی را دست بیندازد، کوچک بشمارد- که البته بعضی دانسته و ندانسته این کارها را می کنند- می کوشید پس از یک روز پرمشغله - حجم عظیم کارهایش گواه پرکاری شگرف این آدم خلاق است- در فضای جامعه ای که از اضطراب و مسکنت سرشار است، از اعماق رنجی که می برد به رغم آن همه اندوه و مصیبت، سبک روح و شادخو بماند و کریمانه شادی هایش را با دیگران قسمت کند.
طنزهایی که در سفرنامه چاپ نشده اش و داستان ها و پاره ای از مقالاتش هست، اصلاً نشان نمی دهد شاملویی را که ما در این خلوت ها دریافته ایم؛ روحی شکیبا بود مخالف سرسخت ابتذال و ابتلائات دوران واژگون نابجا و حماقت های مستدام و خودپسندی های تاریخی و توهم های شغال های درخم رفته و اوضاع درب و داغون خاورمیانه ای.
می کوشید زهرخند خود را که از اعماق خشم و عصیانش می تراوید تا حد لبخندی رندانه کاهش دهد. مهرخندش با شفقتی انسانی، فضای دشواری را که در آن دم می زنیم، لحظه ای در فراموشی جادویی خنده، بر ما و بر خویش آسان می کرد.
جواد مجابی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید