یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد


هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد    وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم    پس چرا گوی قمر در خم چوگان دارد
سر نالیدن مرغان قفس کی داند    آن که از خانه رهی تا به گلستان دارد
شد چمن انجمن از بوی خوشش پنداری    که سمن در بغل و گل به گریبان دارد
با وجودی که رخ از پرده نداده‌ست نشان    یک جهان واله و یک طایفه حیران دارد
بس که از الفت عشاق به خود پیچیده‌ست    بر سر سرو سهی سنبل پیچان دارد
کاش یعقوب بدیدی رخ او تا گفتی    فرق‌ها یوسف من تا مه کنعان دارد
تا نرفتم ز در دوست نشد معلومم    که سر کی طلب این همه حرمان دارد
تشنه لب کشت مرا شاهد شیرین کاری    که لبش مشک ز سرچشمه‌ی حیوان دارد
دوست را صبر دگر هست فروغی ور نه    بوستان هم سمن و سنبل و ریحان دارد


همچنین مشاهده کنید