شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش


گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش    ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت    گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش
چهره‌ی زرین و سیمین سینه‌ی ترکان بستم    بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان    گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد    گر غم را غم‌گساری نیست هرگز گو مباش
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست    باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش
مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر    ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
خوانمش در جان و گوید خانه‌ی من نیست این    با چنین بیگانگی دل آشنا می‌خواندش
با رقیبت نیست کار و خوانیش می‌دانم انی    تا مرا سوزی زحسرت بی سبب می‌خوانیش
باغ روجانا که نرگس در هوای روی تست    روی گل می‌بیند اما دل نمی‌آسایدش


همچنین مشاهده کنید