جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

تراش خوردن و کوچک‌ شدن لغات(۲)


شاهد بر سر 'نپشت استات' و 'وس‌استت' و 'ايتون وراستت' است که فعل 'استات' را اول به علامت ماضى نقلى بعد از فعل 'نپشت' آورده و در مثال دوم همان فعل را به صيغهٔ مضارع بعد از کلمهٔ 'بس' و به ‌معنى 'باشد' آورده و در سومين بار باز همان فعل را به همان صيغه، ولى به‌ معنى جمعى (در نسخهٔ جمع است ولى گويا غلط ناسخ باشد و صحيح مفرد باشد چنانکه در مثال ذکر شد.) و بعد از اسم اشارهٔ 'ايذون' و با پيشاوند 'ور: بر' آورده است.
اين فعل سواى فعل ناقص 'هست' نقيض 'نيست' مى‌باشد، که در همهٔ زبان‌هاى آريائى به ‌همين ريشه موجود است. چه براى هست و نيست و هزوارش عليحده که 'اَيْث' و 'لَوَيْث' باشد دارند، و آن دو لغت را در محل خود با هزوارش و بدون هزاروش استعمال مى‌کردند ـ اما 'است' که از ادات خبرى است و شباهت لفظى و معنوى زيادى با 'هست' دارد. در موارد ذکر ماضى‌هاى نقلى يا در موارد خبر، از مبتدا به صيغهٔ ماضى يا مضارع، با تمام صيغه‌هايش صرف مى‌شده است. و هيچ ربطى به 'هست' و 'نيست' که به ‌معنى وجود و عدم است ندارد.
اين فعل يعنى 'استاتن' با تمام صيغه‌هايش، به‌عنوان فعل معين، در شاخهٔ زبان ‌ 'دري' متداول و معمول نبوده، و به‌جاى آن لفظ 'است' که ربط خبرى يا علامت ماضى نقلى است مستعمل بوده است.
فقط تا قرن ششم به‌ندرت در نثر لفظ 'استاد' که سوم شخص مفرد از فعل 'استادن' است، به‌جاى فعل 'رشد' و 'گرديد' در مورد فعل‌هاى مجهول استعمال مى‌شده است مثل ‌ 'هوا گرم ايستاد' يعنى گرم گرديد، و در کليله هم خواهيم ديد که گاهى اين فعل را استعمال کرده است.
مَقْدِسى(۱) در کتاب 'احسن‌التقاسيم فى‌معرفة‌الاقاليم' معلومات لطيفى در ضمن وانمود ساختن اقليم خراسان و ماوراء‌النهر ذکر کرده از آنجمله گويد:
'زبان نيشابوريان فصيح و مفهوم است ـ جز اينکه اوايل کلمات را کسره مى‌دهند و يائى مى‌افزايند مثل : 'بيگو' و 'بيشو' و نيز سينى بدون فايده (در افعال) زياد مى‌کنند مثل: 'بخردستي' و 'بگفتستي' و 'بخفتستي' و مانند اين و در زبان ايشان رخاوة و لجاج است، و زبان مردم طوس و نسا بهتر از ايشان است. و در زبان مردم سيستان تحامل (تکلف) و خصومتى است که از ته سينه برآورده و بلند مى‌کشند، و زبان مردم بُسْت به از ايشان است، و زبان مردم مروالّرود و مروشاهجان عيبى ندارد به‌غير از همان تحامل و طول و مدى که در اواخر کلام خود مى‌دهند ـ نمى‌بينى که اهالى نيشابور مى‌گويند: 'براى اين' و اهالى مرو مى‌گويند 'بَتراى اين' (۲) و يک حرف مى‌افزايند، و از اين دست زياد دارند و زبان مردم بلخ بهترين زبان‌ها است جز آنکه کلماتى مستقبح دارند ـ و زبان مردم هراة وحشى و متکلفانه و کثيف است (۳).... سپس گويد: اين است اصول زبان‌هاى خراسان، و ساير شهرهاى خراسان تابع اين‌ها و مشتق از اين‌ها است و بدين زبان‌ها باز مى‌گردد ـ چنانکه طوس و نسا قريب به نيشابورى و زبان سرخس و ايبورد قريب به مروى و زبان غَرجُ‌شاربين هروى و مروى و زبان گوزکانان بين مروى و بلخى و زبان باميان و تخارستان قريب به زبان بلخى است، جز اينکه در آنها مُغْلَقبى است ـ ابيورديان در سخن صفير مى‌کشند، و زبان خوارزم فهم کرده نمى‌شود، و در زبان بخارائيان تکرارى است، نه بينى که چگونه گويند '(اعطيتُ) يکى درمي' و 'رأيت يک مردي' و ديگران گويند: 'اعطيت درمي' و قس عليه، و نير در خلال سخن گفتن بسيار گويند: 'دانستي' بدون فايده ـ و زبان بخارائيان 'دري' است و اين زبان و هم‌جنس آن را از آن 'دري' گويند که بدان زبان رسائل دولتى نگاشته مى‌شود و قصه‌ها بدان زبان به حضرت برداشته مى‌شود و اشتقاق او از 'در' است ـ يعنى زبانى است که در خانه بدان سخن گفته شود، و مردم سمرقند حرفى ميانهٔ کاف و قاف استعمال مى‌کنند. و گويند:
'بکردکم و بکفتکم' و مانند اين و بسيار سرد است، و زبان مردم چاچ بهترين زبان 'هيطل' است، و زبان 'صُغد' قدرى فرق دارد، و در روستاهاى بخارا نزديک به زبان مردم 'صُغد' قدرى فرق دارد، و در روستاهاى بخارا نزديک به زبان مردم 'صُغد' سخن گفته شود و اين زبان بسى مختلف است و نزد مردم بخارا مفهوم، و کمتر شهرى از اين که ذکر کرديم ديده مى‌شود که در روستاى آن شهر به زبان ديگر سخن نگويند. و در فرغانه مى‌گويند: 'باز آمدم و باز شدم(۴)' و در زبان بخارا لطافتى است جز اينکه لفظ 'گفتا' زياد دارند ـ نقل از صفحهٔ ۳۳۴ ـ ۳۳۵ - ۳۳۶ و حواشى احسن‌التقاسى طبع‌ ليدن'
(۱) . هواالشيخ الامام شمس‌الدين ابوعبدالله محمد‌بن‌احمدبن‌ ابى‌بکر النباء‌الشامى المقدسى المعروف به البشارى (۳۳۶ ـ۳۸۰) رحاله و جغرافيادان و مورخ مشهور غالب بلاد اسلام را گشته و کتاب نفيس خود را با عباراتى مسجع و موزون و اطلاعاتى به فوايد مشحون تأليف کرده است و خاورشناسان به کثرت ملاحظات و سعهٔ نظر او اذعان دارند خاصه 'گليدميستر' و 'اسپرنگر' . (الاعلام طبع قاهره)
(۲) . در متن 'بترون‌اين' بترون معنى ندارد و چون مى‌گويد يک حرف بر 'براى اين' مى‌افزايند معلوم مى‌شود اصل 'بتراى اين' بوده ـ و اين 'ت' اضافى همان 'ت' است که بعد از 'پت' اضافى در زبان پهلوى بوده است. ما مى‌دانيم که 'براى ' مرکب است از 'پت ـ به' و 'راي' علامت مفعول‌له که در زبان پهلوى 'پت‌راي' و در زبان درى 'به‌راى ـ براي' شده است، و اهالى مرو به لهجهٔ پهلوى پهلوى اين کلمه را به زبان مى‌آورده‌اند ـ بدين قياس اصلاح شد.
(۳) . مقدسى اينجا بعد از آنکه نسبت به زبان هروى مذمت قبيحى کرده گويد:
'يکى از ملوک خراسان وزير خويش را فرمود که از پنج کورهٔ اصلى خراسان مردانى گرد کند، و چون حاضر آمدند سيستانى سخن گفت، وزير ملک گفت: اين زبانى است که براى جنگ و قتال صلاحيت دارد، پس از آن نيشابورى لب بگشاد، وزير گفت: اين زبان براى تقاضى شايسته است، بعد از او مروزى سخن گفت، وزير گفت: اين زبان وزارت را شايد، سپس بلخى آغازيد. وزير گفت: اين زبان براى رسالت خوبست، و چون هروى دهان گشاد، وزير گفت: اين زبان شايستهٔ مبال است! (احسن‌التقاسيم ص ۳۳۴ ـ ۳۳۵ طبع لندن)
(۴) . معلوم مى‌شود که اهل فرغانه در قرن چهارم به زبان فصيح درى سخن مى‌گفته‌اند و افعال را با پيشاوند 'باز' که از پيشاوندهاى زبان قديم درى است استعمال مى‌کرده‌اند. همچنين است در سطر 'دوم' 'گفتا' و در سطور قبل 'يکى درمى ـ يکى مردي' در زبان بخارا که باز از خواص زبان درى است.
اين نقل از مقدسى براى نشان دادن 'افعال نيشابوري' بود.


همچنین مشاهده کنید