شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست


وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست    آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست
چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت    گر چه پیوسته کمان بر مه و خورشید کشیدست
جفت این طاق زمرد شد از آنروی چو گیسو    طاق فیروزه‌ی ابروی تو پیوسته خمیدست
سر زلفت ببریدند و ببالات خوش افتاد    یا رب آن شعر سیه برقد خوبت که بریدست
آن خط سبز که از شمع رخت دود برآورد    دود آهیست که در آتش روی تو رسیدست
ای خوش آن صید که وقتی بکمند تو در افتاد    خرم آنمرغ که روزی بهوای تو پریدست
باد را بر سر کوی تو مجالست و مرا نیست    خنک آن باد که بر خاک سر کوت وزیدست
رقمی چند بسرخی که روان در قلم آمد    اشک شنگرفی چشمست که بر نامه چکیدست
خواجو از شوق رخت بسکه کند سیل فشانی    همه پیرامنش از خون جگر لاله دمیدست


همچنین مشاهده کنید