یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
آهووک
خواهر و برادر يتيمى بودند. روزى تصميم گرفتند که به شهر ديگرى بروند. شايد وضع زندگى آنها بهتر شود. رفتند و رفتند، خسته و تشنه شدند. به قافلهاى رسيدند. آب خواستند. قافلهدار گفت: 'ما هم آب نداريم. ولى اگر بالاتر برويد، آنجا هفت چشمه است، شش چشمه براى حيوانات و چشمه هفتم براى آدميزاد است' . خواهر و برادر رفتند تا به چشمهها رسيدند، برادر، که طاقت او طاق شده بود خود را داخل چشمهٔ ششم انداخت و آب آنرا خورد. يک مرتبه عطسهاى زد و بهصورت آهوئى درآمد. |
خواهر از درختى که کنار چشمهها بود بالا رفت و آنجا خوابيد. آهووک هم پائين درخت خوابيد. صبح پسر پادشاه آمد سرچشمه اسب خود را آب بدهد، ديد آسب آب نمىخورد. سر خود را بالا کرد و دختر را ديد. يک دل نه، صد دل عاشق او شد. هرچه به دختر گفت بيا پائين نيامد. شاهزاد رفت و هفت نفر را فرستاد تا درخت را ببرند و دختر را پائين بياورن. آن هفت نفر آمدند و شروع کردند به اره کردن درخت، کار آنها تمام نشده بود که شب شد و آنها رفتند که فردا برگردند. آهووک آمد و جائى را که اره کشيده بودن، زبان زد. درخت به حال اول او برگشت. صبح آن هفت نفر آمدند و از ديدن درخت تعجب کردند، خبر به شاهزاده بردند، شاهزاده پيرزن جادوگرى را مأمور کرد تا دخترى را پائين بياورد و براى او ببرد. پيرزن يک ديگ و چند تکه لباس و مقدارى داروى بيهوشى برداشت و رفت و سر چشمه. آتشى درست کرد و ديگ را وارونه روى آن گذاشت و با کاسه آب روى آن ريخت. دختر که از بالاى درخت او را مىديد، گفت: ديگ را وارونه گذاشتهاى و براى اينکه به پيرزن کمک کند، از درخت پائين آمد. لباسهاى پيرزن را شست. پيرزن گفت: بيا سرت را بجورم. تا دختر سرش را روى زانوى پيرزن گذاشت، پيرزن او را بيهوش کرد و بردش پيش شاهزاده. شاهزاده با دختر عروسى کرد و آهووک را هم برد پيش خودشان. |
روزى شاهزاد مىخواست به سفر برود. به دختر گفت: 'من پنج دختر عمو دارم و چون با هيچکدام از آنها عروسى نکردم با من دشمن هستند وقتى من برگشتم يک نارنج از بالاى در به داخل مىاندازم تا تو بفهمى که من آمدهام. در را به روى هيچ کس باز نکن' . شاهزاده رفت. دخترعموها که حرفهاى شاهزاده را شنيده بودند، نارنج به داخل انداختند. دختر در را باز کرد. آنها داخل رفتند و دختر را به بهانهٔ گردش بيرون بردند. به سر چاهى رفتند. يکى از دخترعموها سر او را داخل چاه کرد و گفت: من بهترم يا زن پسر پادشاه. چاه گفت: زن پسر پادشاه. پرسيد: کجاش بهتره؟ لباس تنش؟ چاه گفت: لباس تنش. |
لباس از تن دختر درآوردند و يکى از دخترعموها تنش کرد. بعد، دختر را به چاه انداختند و آن که لباس دختر را پوشيده بود رفت به قصر شاهزاده و در را بست. |
شاهزاده وقتى برگشت ديد زن او تغيير کرده، گفت: چرا اينطورى شدي؟ گفت: از بس تنهائى کشيدم. |
دختر عمو که مىترسيد آهووک راز او را برملا کند، به شاهزاده گفت که او را بکشد، و خودش رفت و چاقو را آورد. آهووک فرار کرد و رفت سر چاه، گفت: دده جون. دختر گفت: جون دده. آهووک گفت: 'آبشون گرم، چاقوشون تيز، ببرند سر آهووک فقير' . دختر گفت: خدا بزرگه. آهووک را گرفتند. تا خواستند سرش را ببرند باز فرار کرد و رفت سرچاه. بار سوم شاهزاده دنبال آهووک رفت و حرفهاى او را با خواهرش شنيد و ماجرا را فهميد. دختر را از چاه درآورد و هر کدام از پاهاى دختر عمو را به يک شتر بست و آنها را در دو جهت مختلف حرکت داد. دختر عموى بدجنس تکهتکه شد. |
- آهووک |
- قصههاى مردم فارسى - ص ۱۴ |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
حجاب دولت سیزدهم دولت مجلس شورای اسلامی مجلس جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی امام خمینی سیدابراهیم رئیسی جنگ
تهران وزارت بهداشت آتش سوزی قتل شهرداری تهران پلیس سیل کنکور فضای مجازی زنان پایتخت سازمان سنجش
خودرو بازار خودرو هوش مصنوعی قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سریال تلویزیون مهران مدیری سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
تبلیغات ناسا اپل سامسونگ فناوری نخبگان بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل