یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
لک و پک
زن و مردى بودند. اسم زن 'لک' بود و اسم مرد 'پک' . يک دختر داشتند بهنام فاطمه گک. آنها دخترشان را به يک پسر پولدار داده بودند و آن پسر هم دخترشان را به ديار دورى بدره بود تا پدر و مادر دختر دنبال او نيايند و آنها را پيدا نکنند. چون آنها آدمهاى خل و سادهاى بودند. |
از دورى دخترشان سالها گذشت تا اينکه روزى لک گفت: 'پک، پک!' گفت: 'جان لک!' گفت: 'بيا برويم جاى فاطمه گک.' پک فکر لک را پسنديد و خوشش آمد و به لک گفت: 'بهتر است قبل از رفتن نانروغنى بپزيم و يک مشک ماست با خودمان برداريم که توشه راهمان باشد.' لک شروع به نان پختن کرد و پک هم رفت يک مشک پر از ماست خريد. نانها را توى دستمامل بستند و مشک را برداشتند و سفرشان را آغاز کردند. آنها را روزها و شبها و هفتهها توى کوه و صحرا، منزل به منزل راه پيمودند و پيش رفتند تا يک روز ناخودآگاه مشک ماستشان سوراخ شد. چيزى نبود که با آن سوراخش را بگيرند. پک گفت: 'لک، لک.' گفت: 'جان پک!' گفت: 'حالا چه کار کنيم؟' يک شاخه درخت پيدا کردند و آن را در سوراخ مشک کردند و دوباره راه افتادند و بالأخره به ديار دخترشان رسيدند. |
دامادشان تا شنيد پدر و مادرزنش دارند نزد آنها مىآيند به استقبال آنها آمد و تدارک ميهمانى خوبى را ديد. لک و پک تا به خانه دخترشان رسيدند، پک زود چوب را از توى سوراخ مشک ماست درآرود و به دامادش داد و گفت: 'بيا اين را بليس که ماستهايش حيف است.' |
بعد از اين ماجرا چون لک و پک با اين کار آبروى خودشان را و دخترشان را برده بودند، دخترشان يعنى همان فاطمه گک آن شب آنها را در آغل کفترها خوابادند. |
نصف شب که شد، لک و پک ديدند کفترها خودشان را مىخارانند و ناراحتاند. |
لک گفت: 'پک!' |
پک گفت: 'جان لک!' |
لک گفت: 'بيا اين کفترها را تميز کنيم تا آرام بخوابند آنها از بس ناشويند خودشان را مىخارانند.' زن و شوهر دست به کار شدند و يک ديگ پر از آب جوش آماده کردند. کفترها را يکى يکى گرفتند و در آب جوش گذاشتند و بعد ديدند کفترها آرام گرفتند و ديگر صدائى از آنها بر نمىآيد و خودشان را نمىخارانند. |
صبح زود، پيش از طلوع خورشيد، فاطمه گک با خود گفت: 'بروم ببينم حال پدر و مادرم چطور است.' وقتى داخل آغل کفترها شد، ديد کفترها روى هم چيده شدهاند و مردهاند. به مادر و پدرش گفت: 'خدا خفهتان کند، چرا کفترها را کشتيد. حالا چکار کنم. چطور جواب شوهرم را بدهم!' و آنها را از آنجا بيرون کرد. |
- لک و پک |
- چهل افسانهٔ خراسانى ـ ص ۱۴۱ |
- گردآورنده: حسينعلى بيهقي. |
- پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگى کشور و سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، چاپ اول ۱۳۸۰ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- گنجشک دنبکزن
- خاله گردندراز(۲)
- شیطان و فرعون
- در خیال شکار
- شبنشینی حیوانات
- عقاب غولپیکر
- مرد و فرشته
- جمعه، شنبه، یکشنبه (۲)
- آرزو
- سیفالملک(۳)
- مرغ زرد (۲)
- موسی و عابد و لوطی
- فاطمهخانم
- قصهٔ ملّا نتربوق
- کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید (۲)
- پادشاه و وزیر
- اسرار خونه داروغهٔ نانجیب
- دُردانه و مادر شوهرش
- شاه عباس و سه خواهر (۲)
- مادیان چل کره
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس دولت جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی پاکستان امام خمینی
تهران پلیس وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران سیل کنکور پایتخت بیمارستان زنان آتش سوزی سازمان سنجش
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار بازار خودرو دلار قیمت طلا سایپا تورم ارز مسکن ایران خودرو
سریال سینمای ایران یمن تلویزیون سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه فلسطین رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول سپاهان
تبلیغات هوش مصنوعی ناسا اپل سامسونگ فناوری بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات روزنامه
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل