چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن


دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن    گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من
سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش    هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن
نقش فناست هیزم عشق خداست آتش    درسوز نقش‌ها را ای جان پاکدامن
تا نقش را نسوزی جانت فسرده باشد    مانند بت پرستان دور از بهار و ممن
در عشق همچو آتش چون نقره باش دلخوش    چون زاده خلیلی آتش تو راست مسکن
آتش به امر یزدان گردد به پیش مردان    لاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسن
ممن فسون بداند بر آتشش بخواند    سوزش در او نماند ماند چو ماه روشن
شاباش ای فسونی کافتد از او سکونی    در آتشی که آهن گردد از او چو سوزن
پروانه زان زند خود بر آتش موقد    کو را همی‌نماید آتش به شکل روزن
تیر و سنان به حمزه چون گلفشان نماید    در گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشن
فرعون همچو دوغی در آب غرقه گشته    بر فرق آب موسی بنشسته همچو روغن
اسپان اختیاری حمال شهریاری    پالان کشند و سرگین اسبان کند و کودن
چو لک لک است منطق بر آسیای معنی    طاحون ز آب گردد نه از لکلک مقنن
زان لکلک ای برادر گندم ز دلو بجهد    در آسیا درافتد گردد خوش و مطحن
وز لکلک بیان تو از دلو حرص و غفلت    در آسیا درافتی یعنی رهی مبین
من گرم می‌شوم جان اما ز گفت و گو نی    از شمس دین زرین تبریز همچو معدن


همچنین مشاهده کنید