یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش


گر دستها چو زلف در آرم به گردنش    کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم    آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمی‌رسد که: کنم دستبوس او    ای باد صبحدم، برسان خدمت منش
آن کو دلیل گشت دلم را به عشق او    خون من شکسته‌ی بیدل به گردنش
گر خون دیدها به گریبان رسد مرا    آن نیستم که دست بدارم ز دامنش
دانم که باد را بر او خود گذار نیست    ترسم که: آفتاب ببیند ز روزنش
گر جز به دوست باز کند دیده اوحدی    چون دیدهای باز بدوزم به سوزنش


همچنین مشاهده کنید