چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

هر که هست التفات بر جانش


هر که هست التفات بر جانش    گو مزن لاف مهر جانانش
درد من بر من از طبیب منست    از که جویم دوا و درمانش
آن که سر در کمند وی دارد    نتوان رفت جز به فرمانش
چه کند بنده حقیر فقیر    که نباشد به امر سلطانش
ناگزیرست یار عاشق را    که ملامت کنند یارانش
وان که در بحر قلزمست غریق    چه تفاوت کند ز بارانش
گل به غایت رسید بگذارید    تا بنالد هزاردستانش
عقل را گر هزار حجت هست    عشق دعوی کند به بطلانش
هر که را نوبتی زدند این تیر    در جراحت بماند پیکانش
ناله‌ای می‌کند چو گریه طفل    که ندانند درد پنهانش
سخن عشق زینهار مگوی    یا چو گفتی بیار برهانش
نرود هوشمند در آبی    تا نبیند نخست پایانش
سعدیا گر به یک دمت بی دوست    هر دو عالم دهند مستانش


همچنین مشاهده کنید